بالاخره مهماني نوستالجيانه برگزار شد. الان كه ساعت ۱ بعد نصف شبه، دوستان حاضر در مهماني به علت اينكه صبح بايد برن سر كار زود رفتن! و من موندم با شرايط بغرنج زير:

من بميرم و تو بميري هاي شديد من براي اينكه نسوان! جمع ظرفا رو نشورن مورد استقبال قرار گرفته و كوه ظرفا تو سينك براي من عشوه‌هاي خركي عاشقانه ميان.

ديشب خيلي كم خوابيدم و به پيشنهاد بزرگان وادي علم عمل نكردم. واسه همين الان همچين مليح خوابم مياد و بايد ظرف ها تا چند ساعت ديگه حتما شسته شوند.

الان دارين به خودتون ميگيد مگه محبورم كردن كه ظرفا رو حتما امشب بشورم؟ آره بابام جان. من فردا صبح زود بايد واسه يه مسافرت كاري يه روزه برم ترمينال و چون سه شنبه عسل بانو مياد مجبورم نرسيده برگردم. اينه كه نه مي تونم مسافرتمو عقب بندازم و نه مي تونم الان به مراسم آييني ظرفشوران فكر كنم.

 

اينه كه بايد برم و به ظرفها سلام دوباره كنم. خاطره گويي بسه. دعا كنين كه اين بنده خطاكار رو سفيد در بياد از اين امتحان الهي.

پ.ن ۱: از اين امتحان بيام بيرون قول ميدم چند خطي بنويسم كه بعد خوندنش نگين خب كه چي؟


دوستان گوگل ريدري يا ساير فيد خوانها لطفا از اون Subscribe in a reader استفاده كنن. اونايي كه مي خوان مطلباي جديد براشون فرستاده بشه ميل خودشونو واسه من به آدرس a.9173@yahoo.com بفرستن يا ميل رو تو نظرات بذارن.