كار به آمد است

باور كن كه كار به آمد است. از لحظه اي كه اميد پنج درصدي پيدا شدن فلش مموريت به واقعيت تبديل شد مطمئن بودم كه بقيه كارها نيز خوب پيش خواهد رفت. نمي دانم متوجه بقيه شدي يا نه. فهرستشان براي من بيش از يكي دو قلم است. به موقع رسيدن به فرودگاه با وجود ترافيك بي دليل نيمه شب اتوبان همت، خلوت بودن صف ورود به سالن پذيرش بار، گيجي يا بي حوصلگي مسئول چك كردن پاسپورت و سر خوردن من از كنارش بدون هيچ گونه گير دادني، بخشش 3 كيلو اضافه باري كه داشتي با كمك مسئول سبيل قشنگ شركت KLM ، خلوتي دوباره ميز تحويل بار و حتا گيت خروج، خالي بودن دو تا صندلي كناريت تو هواپيما،  مسافرت بي دردسر من و سوار شدن به بهترين اتوبوس بين شهري فعلي (رويال سفر تك صندلي) با تنها يك دقيقه معطلي و آمدن يك سره تا مقصد، همه و همه نشانه هايي است براي اتفاقات خوب آينده...

امشب كه منتظر آژانس بودم تا بيام خونه، يه لحظه اومد تو ذهنم كه با هر قدم من تو كيلومترها دور ميشي از خونه و شايد باورش برات سخت باشه كه براي اولين بار خوشحال بودم از اينكه قراره اين رفتنت چيزي باشه متفاوت از هميشه. با نوشتن اينها به خودم اين اطمينان رو ميدم كه قراره بقيش رو تو روزهاي آتي تو برام بگي. چيزي كه مي‌دونم اتفاق ميفته...


پ.ن: كار به آمد است يا به لحن عاميانه «كار به اومده» ضرب المثلي هست كه نميدونم براي اولين بار از كي شنيدمش. هر چي كه هست وقتي به كار برده ميشه كه كارها همه شروع مي‌كنه به درست شدن و در و تخته با هم جور ميشه.

پ.ن2: خواستين ضرب المثل رو بخونين بين كلمه "به" و "آمد" يه مكثي بكنين. ثواب داره.

من و اين همه خوشبختي محاله ...

حديث داريم كه سهيم كردن مومن در شادي، به اندازه دو هزار حج واجب ثواب داره. مام كه حج نرفتيم گفتم ادخال سروري در قلوب مسلمين داشته باشم بلكم ثوابي برده باشم.

امروز موفق شدم 30 روز مرخصي تشويقي بگيرم. اين يعني اينكه بدون اينكه از مرخصي هام كم بشه يك ماه آينده رو خونه هستم و پادگان بي پادگان.

پ.ن: اونايي كه با خوندن اين خبر شاد نشدن مشكل از خودشونه دست به گيرنده هاشون نزنن!

من ‌و آرمان

تو پست قبل به اين اشاره كرده بودم كه واسه اين وبلاگ آرمانهاي زيادي داشتم. از خدا كه پنهون نيس از شما چرا پنهون باشه اين روزا اين آرمانا زيادي دارن بهم دهن كجي مي كنن و وجود خودشونو مي‌كنن تو چش و چال آدم. درسته من حال و حوصله كافي واسه آرمان بازي ندارم اما اونام بايد صبور باشن و به اين زودي جا نزنن. اصلن اين صبور نبودن دليل اصلي همه مشكلات اين مردمه! از غرولندهاي مردم تو تاكسي و صف نون درباره مشكلات مملكت و اهداي نور به قبر درگذشتگان! گرفته تا ابراز علاقمندي به اعضاي خانواده مربي‌ها از طرف تماشاچي‌ها تو استاديوم بعد از باخت، همه و همه به دليل كم صبر بودن اين جماعته. حالا گيرم يه مقداري وضع مملكت نا فرمه و آرمانها به جايي نرسيده شما بايد شلوغش كنين؟ چرا صبر نمي كنين تا اين طفل! انقلاب مسير خودشو پيدا كنه؟ حالا گيرم تيمتون 9-0 به تيم "صيفي كاران چالش" باخته. نبايد صبر كنين تا مربي تركيب تيمو بشناسه؟ بايد شروع كنين رو سكو شعار دادن؟

اصلن بحث چي بود به اينجا رسيديم؟ آهان بحث آرمانهاي من براي اين وبلاگ بود. خوب منم مثل هر انسان فرهيخته ديگه‌اي! قوياً اعتقاد دارم يكي از اهدافم تو وبلاگ نويسي ايجاد ارتباط با آدماي مختلف بوده. يه وختايي پيش مياد كه اين ارتباطا و آشنا شدنا ميتونه دو زار به درد بخوره. اين بار يكي از اون دفعاته. يكي از خواننده‌هاي اينجا از من خواسته يه پست بنويسم و تو اون از كسايي كه خواهان يه شغل پاره وقت هستن بخام تمايلشون رو اعلام كنن. من شرايط كار رو مختصرن توضيح ميدم دوستاني كه مايلن اعلام آمادگي كنن:

ساعت كاري: نصف روز

نوع كار: سبك بدون فعاليت فيزيكي 

تعداد روز هاي كاري در هفته: به دلخواه فرد از يك تا پنج روز در هفته

شهرهاي مورد نياز: تهران و ساير شهرستانهاي بالاي 50 هزار نفر جمعيت

مدرك تحصيلي: مدرك خاصي مورد نياز نيست (ترجيحن ديپلم)

جنسيت متقاضيان: خانمها و آقايان

ميزان دستمزد: 30 هزار تومان در ازاي هر نيم روز (قابل افزايش در صورت شرايط خاص)


هميني كه هستم

هوا خوبه و اتاق كارم تو خونه گرمه به ميزان كافي و من چند روزيه كه نرفتم پادگان و چند روز آينده رو هم قراره نرم1 و ديشب موفق شدم دو تا كاري كه طلسم شده بودن و به سر انجام برسونم و رفتم حمام و ريش زدم2 و ماكتي كه قرار بسازم تقريبن همه چيش روبراهه و پرينترم كه رفته بود تو بازي دوباره كار مي كنه و جوراب تميز دارم و فيل.تر شكني كه دارمم خوب كار مي كنه و كلي پول تو پوكر بردم3 و عينك جديدمم كار مي‌كنه4 و اخبار مملكت پره از سوژه واسه نوشتن و حس كار كردنم دارم و به اندازه كافي سر خوشم و برا ناهار قراره آشپزي كنم و شايدم كمي كيك بپزم حتا....

با همه اينا نمي دونم چم شده كه حس نوشتن نيست. انگار سالهاست اينجا ننوشتم و قرارم نيست بنويسم. حتا باور كنين تو اين قحطي سوژه، چند تايي سوژه دبش هم سراغ دارم دربارشون بنويسم. اما حس نوشتن نمياد. شايد بر مي‌گرده به آرمانهايي كه داشتم برا اين وبلاگ. آرمانايي كه ظاهرن زيادي شبيه آرماناي امام راحل بودن! شايد تو همين روزاي آينده بنويسم از همه چيزايي كه اين روزا مي‌شده از شون نوشت. از سوالي كه هميشه از اندي داشتم و هيچ وقت جوابي نگرفتم براش! از ماكتي كه دارم مي‌سازمش. از داستان اون كلنگه يا عجين شدن ما با ژاپنيا تو چيزي غير تخمه ژاپني يا روشنگري برا راننده هاي عزيز...


1- بايد سرباز باشين تا بفهمين يه هفته پادگان نرفتن بدون اينكه مرخصي بگيري چه حالي ميده!

2- ريش زدنم باز بر مي‌گرده به اينكه بايد سرباز باشيد! تو سربازي نميشه ريش مدل دار بذاري و منم چون گانز مي‌ذارم (همون پرفسوري يا ريش بزي خودمون!) فقط وقتي ميگم ريش زدم كه تونسته باشم تنوعي داده باشم تو قيافم!

3- چي فك كردين پيش خودتون؟ بابام جان درسته كه من 240 هزار دلار بردم تو پوكر. اما نه تو پوكر واقعي بلكم مجازي و اونم تو فيس بو.ق. حالا گيريم من آدمي بودم كه سر پول پوكر بازي مي كردم. يكي تون نبايد بگه تو پولت كجا بود كه بري قمار؟؟

4- عينكم از اون مدل جاسوسيا نيس كه از كار كردنش ذوق كنم! عينك جديدم يه فريم خاصي داشت كه اپتومتريسته مي‌گفت اگه اينو بزني سر يه هفته چشات ميفته كف دستت! زدم نيفتاد!

بدون تيتر

يه بنده خدايي بود ميخاس خبر مردن شوهر يه نفر رو بهش بده كه ماشين زيرش گرفته بود. رفت دم در به زنش گفت: شما شوهرتون كوتاه بود و چاق؟ زنه گفت آره. گفت الان دراز شده و پهن!

خبر بد رو هر جوري بدي بده. پس صاف ميرم سر اصل مطلب.مشكلاتي پيش اومد تو اين چند روز كه باعث شد بر خلاف ميلم برنامه سفر اين هفته رو بندازم عقب. خلاصش كه كنم برا من سفر وقتي معنا داشت كه بتونم يه حداقل هايي رو براش وقت بذارم. به عنوان مثال يكي از برنامه هام اين بود كه پنج شنبه همون مقصد انتخابي رو يه بار برم برا آشنا شدن مسير و ديدن مقصد و اتخاب مكان هاي لازم واسه صبحونه و ناهار و اقامت. به علت مشكلي كه پيش اومده خيلي از برنامه هاي اين چنيني زماني براشون نمي مونه و من شخصاً برام فرق داره وقتي سفري رو دعوت شده باشي يا دعوت كرده باشي...

همين جا از تمام دوستاني كه تو كامنتاي پست قبل اعلام حضور كرده بودن و كامنتن و مسيجن همراهي كرده بودن عذر خواهي مي كنم. يه سفر ماركوپلويي طلب همه دوستاني كه صابون اين سفر رو به دلشون زده بودن. مطمئن باشين كه اگه همه چيز رو بذاريم كنار، من يكي بي خيال ساعتها وقتي كه گذاشتم برا انتخاب يه مقصد كه گرم نباشه و شلوغ نباشه و فان داشته باشه و جا برا ديدن داشته باشه و خز نباشه و دور نباشه و تكراري نباشه نميشم. مقصدهاي انتخاب شده سه تا بودن و هنوز هر كدومشون مزايايي دارن برا زدن به جاده. پس منتظر باشيد. به قول معروف دير و زود داره سوخت و سوز نداره.

گفتیم بگیم نگید دیر گفتی

دوستان سفر دوست گرامی

برنامه دوم سفر وبلاگیمون افتاد برا جمعه 31 تیر ماه

برنامه یه روزه خواهد بود واسه احترام به نظر اکثریت

اینکه کجا میریم و چه ساعتی میریم و چه ساعتی بر می گردیم بمونه واسه اطلاعیه های بعدی



پ.ن: نظر موافقتون درباره اینکه غیر از من هیشکی مقصد رو تا وقتی می رسیم ندونه چیه؟


ماركوپولو بر مي خيزد!

ماركوپولوتون قراره يه سفر برنامه ريزي كنه برا همين روزاي آتي. ما بعضي وقتا برنامه‌ريزي مي كنيم برا سفرهاي وبلاگي با حضور وبلاگ نويسان و وبلاگ خوانان محترم! اونايي كه تازه واردن از بقيه بپرسن داستان سفرهاي اين وبلاگ رو.

في المجلس دوستان اعلام نظر كنن كه با سفرهاي يه روزه موافقن يا با سفرهاي دو و سه روزه؟ گفتن نداره كه اگه سفر دو يا سه روزه باشيه دستمون بازه برا رفتن به جاهاي دورتر و اگه يه روزه بريم، هماهنگيش با خونه راحت تره. اين يكي اما گفتن داره كه چه يه روزه بريم چه دو روزه، مثل برنامه قبلي همه چيمون مثل تور و با مجوز تور خواهد بود. پس دوستان لطف كنن بگن با چي موافقن؟ يه روزه يا دو - سه روزه؟

سوالي اگه دارين بپرسين

باز هم مسافرت

با توجه به نظرات ارائه شده محل قرار همون ميدون انقلاب باقي موند. ساعت قرار هم كه همون 5.30 هست كه قبلن هم بود. با اين حساب دوستان لطف كنن راس ساعت ابتداي خيابون كارگر جنوبي جمع شن. هم آدرس مشخصه و هم اتوبوس تابلوئه از دور بنابراين امكان گم كردن همديگه نيست. با اين وجود عيسي لطف كرده يه عكس انداخته از ابتداي خيابون كارگر جنوبي كه ميتونه ديد بده به بچه ها كه قراره كجا جمع بشيم. عكس رو ميتونين اينجا و اينجا ببينين.

الان كه دارم اين متن رو مي نويسيم دقيقن 45 نفر پول دادن و اتوبوس هم 44 تا صندلي بيشتر نداره. فكر كنم خودم بايد برم جا خواب! بنابراين دوستان و خوانندگان گرامي كسي رو به جز جمعي كه با من هماهنگ شده با خودشون نيارن كه متاسفانه جا نداريم.

از تمام دوستان خواهش مي كنم كه راس ساعت اعلام شده بيان تا بتونيم زودتر حركت كنيم و از برنامه زماني تعيين شده عقب نمونيم. 

مهم نوشت: الان اسم واقعي كل 45 نفر موجوده. دو تا پيشنهاد دارم. پيشنهاد اول برا دوستانيه كه ميخان اسمشون لو نره. با من تماس بگيرن تا ميزان حق السكوت و نحوه پرداخت اون رو بهشون اعلام كنم. پيشنهاد دوم براي دوستانيه كه ميخان اسم واقعي يك يا چنذ نفر از همسفراشونو بدونن. اونام با من تماس بگيرن تا سر نرخ فروختن دوستان به توافق برسيم!


و اما مسافرت

با توجه به تعداد دوستاني كه لطف كردن و هزينه و رو واريز كردن و يا امروز قراره واريز كنن يه اتوبوس ميشيم براي مسافرت به كاشان. يه سري جزييات به مرور زمان يادم اومده كه اينجا مطرحشون مي‌كنم:

1- قرار نيست بريم ييلاق! واسه همين نيازي به لباس گرم نداريم! اما اگر سرمايي هستين يه چيزي دنبالتون باشه چون ممكنه عصر نياسر هوا يه نموره خنك باشه. ترجيحن براي كاشان لباستون سبك باشه و تيره نباشه تا اذيت نشين.

2- ساعت جمع شدنمون همون ساعت 5.30 هست. عيسي پيشنهاد داده براي دسترسي به پاركينگ شبانه روزي قرار رو منتقل كنيم به ميدون راه‌آهن. چند نفري موافقن و چند نفري مخالف. دوستان اعلام نظر كنن يا اگه جاي ديگه رو هم ميدونين بگين. من به نظرم ميدون آرژانتين هم با توجه به پاركينگ بيهقي مي‌تونه مورد قبول باشه. لطف كنيد بگيد تا بتونيم جا رو قطعي كنيم.

3- فكر نمي كنم به جز وسايل شخصي احتياج به چيز خاصي داشته باشيد. تنها چيزي كه آوردنش رو توصيه مي كنم دوربينه. چون جا براي عكس گرفتن زياده و اگر دنبالتون نباشه دلتون ميسوزه!

4- با چند جا تماس گرفتم گمنام ترين و درپيت ترين تورهاي يكروزه به مقصد كاشان حداقل هزينه‌اي كه ميگيرن 28 تومنه. با توجه به جزييات برنامه ما كه تفاوت محسوسي با برنامه تورها داره، هزينه ما منطقي به نظر ميرسه. آخرين برآورد من از هزينه هاي سفر براي هر نفر 30 تومنه. دوستان آمادگي داشته باشن كه مابقي هزينه رو تو اتوبوس جمع مي كنيم. آخر سفر هم فاكتور ميديم! :))

5- اگر كسي ميخاد بياد دنبالتون و اگه ميخاين اعلام كنيد كي مي‌رسيد: ساعت برگشت ما به تهران حدود 6.5 تا 7 هست. براي همين رسيدن به مبدا حركت حدود 10 تا 10.5 خواهد بود.  

6- نياز خيلي مهم: براي گرفتن مجوز از آژانس مسافرتي و همين طور ليست مسافرين اتوبوس (براي بيمه) نياز به ليست كامل اسامي افراد داريم. بديهيه كه اسماي وبلاگيتون اينجا كاربرد نداره. با توجه به اينكه بيمه در طول سفر خيلي خيلي مهمه لطف كنيد اسم خودتون و همراهانتون رو به صورت كامل براي من خصوصي بذاريد.

7- توصيه هاي حكيمانه‌اي هم داريم كه در اتوبوس به سمع و نظرتون مي‌رسونيم!



تحت آموزش & تحت نوازش

خوب قبل هر چيزي لازمه بگم كه دو ماه آموزشي چهارشنبه تموم شد و من تا 10 ارديبهشت مرخصي (به قول ارتشي ها فترت) دارم. تو ابن دو ماه پستي درباره اتفاقات پادگان ننوشتم. به دو دليل. يكي اينكه اتفاقات اونجا تنها وقتي با مزه و خنده داره كه تو فضا باشي و احتمال مي‌دادم براي خواننده‌ها كمي لوس باشه. دليل دومم اين بود كه مي‌خواستم وبلاگ خيلي به سمت سربازي نره. اما براي اينكه يه پست اين مدلي داشته باشم:

كم وبيش در جريانيد كه من موبايل برده بودم تو پادگان روز سه شنبه. احتمال مي دادم نگهبان باشم و واسه همين موبايل برده بودم كه تو اين مدت عكس بگيرم از بچه ها. سه شنبه شب آخر بود و بنا بر رسمي قديمي بچه‌ها نذر! داشتن بعد خاموشي بزنن برقصن! شب ساعت 11 به تحريك دو سه تا از بچه ها لامپا روشن شد و همه بيدار شدن. ملت شروع كردن به مسخره بازي و خوندن و رقصيدن و در نهايت جشن پتو. دونه دونه بچه ها رو گير مينداحتن زير پتو. يكي از بچه ها مثل فشنگ از دست تيم پتو به دست! در رفت و از پنجره آسايشگاه پريد بيرون. شانس بدش تا از پنجره پريده بود روبرو شده بود با افسر هنگ كه اومده بود ببينه سر و صدا براي چيه. با اومدن طرف همه پريدن رو تخت و خوابيدن. فردا مشخص شد كه تو كل پادگان يگان ما بيشتر از بقيه شورشو در آورده بوده و گفتن همه بازداشتيد و نمي تونيد بريد! صبح فرمانده گروهان اومد بهم گفت برو موبايلتو بيار! منم مثل بچه خوب رفتم گوشي رو آوردم دادم بهش. البته در طول مسير مموري رو درآوردم. فرمانده گفت  موبايلتو مي‌فرستم حفاظت اطلاعات برو از اونجا بگير! مي دونستم كه ميخاد بترسونه. كل پيچوندنامو ليست كرده بود و برام نگهبان تنبيهي گذاشت واسه جمعه كه همه رفتن. بقيش قابل حدس زدن بود. عصر صدام زد موبايل رو پس داد و نگهباني هم خط خورد. دوباره عكس گرفتم از بچه ها و با قبلي ها حدود 200 تا عكسي شد. چند تايي كه خودم هستم رو بعدن ميذارم. فرمانده‌هامون مي گفتن شما اينجا تحت آموزش نيستيد تحت نوازشيد. يه جاهايي حرفشون درست بود يه جاهايي غلط. در كل دوره خوبي بود و فراتر از انتظار من.

و اما كاشان

دوستان گرامي تنبل دقيقه 90 اي

پليز شماره تلفن هاتون رو بدين تا شماره حساب رو براتون بفرستم. كسي پولو نده يعني نميخاد بياد ها. جمعه صبح نيايد دم در اتوبوس گردن كج كنيد ها! چقدر ها داشت. به هر حال واسه تعيين وسيله و تعيين هزينه دقيق مسافرتمون به اعلام قطعي اومدنتون (كه همون واريز وجهه) نيازمنديم!

مسافرت وبلاگي - 2

قراره اينجا يه سري جزييات بگم درباره مسافرتي كه ميخايم بريم.برنامه كلي رو اينجا گفته بودم. خلاصش اينه كه قراره جمعه نهم ارديبهشت يه مسافرت يه روزه با بر و بچ وبلاگ نويس و وبلاگ ننويس بريم كاشان و نياسر.

اول اينكه ساعت جمع شدن دوستان 5.5 صبح روز جمعه هست و حركت هم ساعت 6 صبح بدون يه دقيقه تاخير. من شرمنده دوستاني هستم كه از الان قراره دير بياين. باور كنيد كه راس 6 راه ميفتيم و كسي رو هم تو مسير سوار نمي كنيم! دوستاني كه ميگن زوده، ما هر چي ديرتر بريم اونجا تايم كمتري داريم و هوا هم گرمتر ميشه. اونايي كه ميگن با چه بيايم اون وقت صبح عارضم حضور انورشون كه خوب بابام جان با همون چيزي بيا كه قرار بود 6 يا 6.5 بياي [نیشخند]. به هر حال روز جمعه با مترو نميشه اومد اما ماشين به مقصد ميدون هاي اصلي هست. هر چند مي تونين با هم قرار بذارين و يه وسيله بگيريد.

محل جمع شدن رو ميذاريم ميدون انقلاب چون هم وسط شهره و همه بلدن و هم تا اون جايي كه من خبر دارم اتوبوس هاي بي. آر. تي 24 ساعته كار مي كنن و ميشه بخشي از مسير رو با اونا اومد.  

با توجه به تجربه قبلي من درباره اين جور سفرا بهتره كه دوستان بخشي از هزينه رو قبل از سفر به دست من برسونن به عنوان تاييد حضورشون در برنامه. مهم ترين هزينه سفرمون اتوبوسه كه من دقيقن بايد بدونم چند نفر رو اون روز تو ميدون قراره ببينم! به همين دليل لازمه كه دوستان براي هر نفر 20 هزار تومن رو به حساب بريزن يا كارت به كارت كنن. دوستاني كه اعلام آمادگي كردن و يا قصد دارن اعلام آمادگي كنن بايد به وسيله كامنت خصوصي يا عمومي يا ميل، براي من شماره تماسشون رو بذارن تا هم اون روز در دسترس باشن هم من شماره حساب رو بهشون بدم. آخرين مهلت براي واريز وجه و قطعي شدن حضورتون تا آخر وقت دوشنبه هفته آيندست.

اما يه سر ريزه كاري:

1- اگر نميخاين بقيه بدونن شما كي هستين و شخصيت مجازيتون با حقيقيتون با هم وصلت نكنن لزومي به معرفي وبلاگتون تو جمع نيست. كافيه خودتون رو به عنوان يه خواننده معمولي معرفي كنيد. به خاطر اينكه بقيه نفهمن كي هستيد مسافرت به اين توپي رو از دست نديد!

2- مي تونيد هر كسي رو خواستين دعوت كنيد يا حتا تو وبلاگتون لينك بذارين براي اين سفر. سفرمون يه برنامه عموميه. مي تونيد همراه بياريد يا نياريد. محدوديتي درباره تعداد دوستانتون نداريم. فقط بايد تعداد دقيق رو تا زمان تعيين شده به من اعلام كنيد.

3- صبحانه و نهار و شام رو داريم. محدوديتي براي آوردن قاقا لي‌لي نداريم. تازه بغل دستي هاتون خوشحالم ميشن!

4- دوستاني كه تو شهراي اطراف هستن ميتونن خود كاشان به ما ملحق شن و اونجا رو با بچه ها باشن. استثنائن بچه هايي كه قم هستن رو تو مسير مي تونيم سوار كنيم كه طبيعتن خودشون با هم هماهنگ مي‌شن و يه جا همه رو سوار مي كنيم.

بقيه چيزايي كه الان به ذهنم نمي رسه رو تو پست هاي بعدي مي گم . هر سوالي دارين بپرسين. 

مسافرت وبلاگي

خلاصه اش مي كنيم و بعدن مفصل ترش خواهيم كرد

بدين وسيله از تمامي خوانندگان خاموش و نور بالا و هم چنين غير خوانندگان دعوت مي شود در صورت تمايل براي سفري يك روزه اعلام آمادگي نمايند

مقصد: كاشان و نياسر

محل هاي مورد بازديد: باغ فين كاشان، خانه‌هاي تاريخي كاشان (عباسيان، طباطبايي ها و بروجردي ها)، آبشار نياسر، مشاهده فرايند گلاب گيري، آرامگاه سهراب سپهري و يكي دو تا جاي ديگه كه قابل برنامه ريزيه

زمان: جمعه نهم ارديبهشت ماه

ساعت حركت: حدود 6 صبح از يكي از ميادين اصلي تهران و مراجعت حدود 10 شب به همان جا (محل دقيق با مشورت با دوستان تعيين خواهد شد)

مزاياي جانبي!: وسيله نقليه! به انضمام صبحانه در ماشين و نهار در رستوران و چيزي شبيه عصرانه آنهم در ماشين

هزينه: هنوز مشخص نيست چند نفر باشيم و چه ماشيني بگيريم ولي مهم ترين هزينه هاش ماشين و غذاست كه سرشكن ميشه بين بچه ها. نياز به گفتن نداره كه اين مسافرت غير انتفاعي!! بوده و هزينه مسلمن از تورهاي مشابه كمتره. برآورد من چيزي حدود 22 تا 25 هزار تومن براي هر نفره

توضيحات فعلن ضروري: امكان آوردن همراه براي هر كسي وجود داره. شما فعلن لازمه تمايل خودتون رو اعلام كنيد به اضافه تعداد نفراتتون. هر سوالي دارين بپرسين جواب ميدم. دارم با چند نفر صحبت مي كنم كه در قالب توري مجوز دار بريم كه مشكلات احتمالي به صفر برسه. اينجوري براي بچه ها هم بهتره كه ميخان خيالشون راحت باشه. قرار بود خلاصه باشه. جزييات بيشتر رو تو پستهاي بعدي مي نويسم. با بچه هايي كه قرار بود هماهنگ كنم تلفني صحبت خواهم كرد


مسابقات بين المللي موشك پراني و قايق دواني!

صرفن جهت اطلاع لازم است به عرض برسانيم اين جانب به همراه كله كچلمان روز جمعه راس ساعت 12 در بوستان نهج البلاغه براي شركت در مسابقات بين المللي موشك پراني و قايق دواني! حضور بهم خواهيم رساند. حضور دوستان و آشنايان و حتا غريبان مايه مسرت خواهد بود. توضيحات بيشتر را مي‌توانيد اينجا بخوانيد

پ.ن: حضور شما (همون خودتون) و يا دوستتون، مامانتون، باباتون، داداشتون، آبجيتون، نوه كوچيكه عمه بزرگتون و ... كاملن آزاد بوده و هر كي هوس كنه و همت كنه مي تونه بياد چند ساعتي رو خوش بگذرونه.

تذكره 2

آورده‌اند آن فخر سربازان، آن رفيق فرماندهان، آن نگهبان روزهاي تعطيل، آن باخبر از اخبار پادگان، آن دم كشيده جمع خامان، در جمع قلم به دستان مجازي در گوشه اي نشسته و گفته هاي آنان را به گوش جان مي‌سپرد. جمعي از مريدان به نزد وي شتافتند و جملگي چنين گفتند: «ژاژ گويان بي وقفه بر طبل هتل بودن پادگان مي‌كوبند، يا شيخ وعده داده بودي بر ما، تا بگويي آنچه بر تو گذشته است»

آن پير فرزانه نگاهي بر جمع مريدان نمود و خندان چنين گفت: «بر آنان حرجي نيست از انديشه‌اي كه دارند. چه بسا آنان ندانند معناي جارو كردن پادگان با چوب دستي را، بي خبرند از اسرار تقسيم مرغي نپخته بين 6 نفر، در مخيله‌شان نمي‌گنجد پتو شانه زدن در ساعت 4:30 صبح، رژه رفتن با گوشتكوبي 4.5 كيلويي به نام ژ3، بي‌بصيرتان نا آگاهند از لذت! الكي نشستن كف آسفالت تا هر وقت كه لازم باشد. چه سود حاصل شود از گفتن  فاصله 30 كيلومتري ميان پادگان و خانه وقتي هر دو در تهرانند؟»

مريدان چون اين سخن بشنيدند هر كدام به كنجي خزيدند و بر تصميم شيخ (زبان به كام گرفتن) صحه نهادند...


پ.ن: از قديم گفته‌اند كلاغان از اسرار خبر دارند و سالهاست كه مادران به مدد كلاغان از تمام خبط و خطاهاي كودكان با خبر مي‌گردند. اين پست تقديم مي‌شود به كلاغي كه در اين حوالي مي‌زيد و اين وصله‌ها بر او نمي‌چسبد. كلاغي كه ديري است بيش از گذشته مي‌نويسد.

مي‌رويم به توماس تلفن بزنيم!

قابل پيشي بيني ترين موضوع تو روزاي آخر سال، سيل تبريكات سال جديده كه از در و ديوار هوار ميشه سر آدم. فكرش رو بكن طرف يه سال تمام چشم ديدنتو نداشته. چند جايي بوده كه مي تونسته باري از دوشت برداره اما جفت پا پريده رو كولت. اما اس ام اس مي فرسته برات كه سال گذشته سال خوبي بود برام با حضور دوستام و اميدوارم همتون رو كنار خودم داشته باشم سال جديد!

از همون اوايل حضور تكنولوژي نوظهور ميل باكس و اس ام اس، از هر موجودي كه لقب فورواردي رو يدك مي‌كشيد بدم ميومد. به جرات مي تونم بگم تا حالا چيزي رو واسه بيش از دو سه نفر فوروارد نكردم. تو هيچ مناسبتي واسه كسي اس ام اس نمي فرستم مگه خودم نوشته باشمش. امروز ميلي داشتم از يه دوست قديمي كه نشون داد كه هنوز ميشه ميل تبريك عيد گرفت و خوشحال شد. من سال 81 ترم آخر ليسانس بودم. اون سال يه پسر سوئيسي به اسم توماس اومده بود دانشگاه ما تا يه دوره 6 ماهه ببينه واسه تكميل زبان فارسيش. با ما دوست شده بود و هر شب ميومد اتاق ما. اون چند ماه خيلي به ما و اون خوش گذشت. درس ما تموم شد و اون هم برگشت سوئيس. اون قد معرفت داشت كه ارتباطش رو حفظ كنه. چند باري نامه و عكسايي كه ايران از ما گرفته بود رو پست كرد برام و حتي زحمت خريد كتابي رو برام كشيد كه تو ايران پيدا نمي كردم. توماس تو 8 سال گذشته هيچ وقت اون روزها رو فراموش نكرده و امروز برام به زبون فارسي تبريك سال نو فرستاده. به نظرم مزه اينجور تبريكا خيلي بيشتر از تبريكاي فوروارديه. من به شخصه ترجيح ميدم تلفن بزنم به يه دوست قديمي و خاطره‌اي تازه كنم تا اينكه براش بفرستم سال نو باستاني رو به تو و خانواده محترمت تبريك ميگم! داخل پرانتز حساب خودمو از  همه اس ام اس فرست‌هاي حرفه اي جدا مي كنم. من نظر خودمو گفتم دليلي نداره اونا نظر من رو قبول داشته باشن. از قديم گفتن «موسي به دين عيسي، خودتو با خودش چيكار داري؟»

پ.ن: به نظرم حساب كامنت از اس ام اس و ميل جداست. چون تو ميري و انحصاري براي طرف كامنت ميذاري. پس هم من كامنت تبريك ميذارم و هم خوشحال ميشم برام بذاريد.

اولين پست سربازگونه

اومدم خونه نقطه

12 روزش گذشت نقطه

خوب جايي هستم نقطه

بيشتر مي نويسم نقطه

بعدن نوشت: قرار بود اينجا كلي بنويسم. اما مرخصي اهدا شده به بركت نگهباني روز جمعه كمتر از ۱۵ ساعت بود و به تاييد كامنتهام نرسيد. شرمنده . به قول سنجد بر مي گردم اونم زود....

به پايان آمد اين دفتر حكايت هم چنان باقيست

سريال سربازي رفتن من از سال 84 كليد خورد. بعد از گرفتن فوق ليسانس. سه شنبه اين سريال به قسمت آخرش رسيد. سريال قشنگي بود. همه ژانري رو تو اين سريال تجربه كرديم. رمانس، ملودرام، كمدي، وحشت، پليسي. مشابه خارجي داره سريالمون اما مشابه وطني نداره. چند تا سريال ميشناسين كه چند سال پخشش طول بكشه؟ به هر حال هر سريالي قسمت آخري داره. اين سريال تماشاچي هاي خاص خودشو داشت تو اين سالها. بخشي از شما تو اين چند ماه قسمتاي آخرش رو ديديد. بايد قبول كرد هر چيز با مزه‌اي هم بعد يه مدت تكراري ميشه. سريال سربازي رفتن منم كم كم همينجوري شده بود. به غير از چند نفر بقيه بيننده هاش خسته شده بودن از كش اومدن سريال. دوس داشتن سريال تموم بشه و اتفاقاي مثبت آخر سريالو ببينن. اين سريال هم مثل بقيه سريالاي وطني هپي اند شد. بعد كش و قوساي مختلف بالاخره شخصيت اول فيلم افتاد نيروي زميني ارتش و واسه دوره آموزشي هم موند ور دل تهرون. خيلي از بيننده ها اعتقاد داشتن كه اين پايان زياد هپي انده و شك كردن در دخالت كارگردان و دستكاري سناريو. اما من كه همون اول فيلمنامه رو خونده بودم مي‌تونم خيالتون رو راحت كنم كه هيچي عوض نشده. حالا شماها مي‌تونيد با خيال  راحت بريد سر كار و زندگيتون و منتظر پخش پشت صحنه سريال باشين. شايعاتي افتاده سر زبونا كه قراره واسه اين سريال ادامه ساخته بشه. يه چيزي تو مايه‌هاي سيزن دو و سه اين سريالاي اجنبي‌. اما گمون نكنم. هم كارگردان و هم بازيگرا خستن. شوخي نيست. 5 ساله درگير توليد سريال بودن. فعلن شخصيت اول سريال تو مرخصيه تا ساعت 5:30 صبح شنبه كه بايد خودشو معرفي كنه به مركز آموزش 02 نيروي زميني ارتش تو افسريه. تا اون وقت دور هميم. ميشه خوند نظرات بينندگان سريال رو. بنويسيد حستون رو  از تماشاي سريال لوسي كه سه شنبه تموم شد.

بعدن نوشت: به علت ضيق! وقت و قاطي پاطي شدن همه چي فرصت نكردم كامنتا رو تاييد كنم. اما اگه حتا نيم ساعت به رفتنم باشه، تاييد ميشن. ممنون از دوستاني كه نظر دادن و همين طور دوستاني كه ميخان نظر بدن! قراره نظرات رو تو شبكه سه تو ويژه برنامه اي كه برا سريال گذاشتن بخونيم!

آنچه گذشت

قصه از اينجا شروع شد:

مكان: ميدان سپاه، سازمان نظام وظيفه، صبح حدودن 10 روز پيش

من: ببخشيد جناب. من اول دي نوبت اعزام داشتم نرفتم الان ميخام مجدد اقدام كنم براي اعزام

درجه دار مستقر در باجه (د م د ب): بگو شماره مليتو

من: ................

د م د ب: تو سيستم نظام وظيفه هنوز سرباز مشكين شهري. نميشه. بايد اونجا اعلام كنن غابيي

من: خوب من خودم ميگم نرفتم! سند بهتر از اين؟

د م د ب:نچ. ممكنه فراري باشي! بايد نامه بگيري ببري مشكين شهر، اونا تاييد كنن غايب بين راهي


مكان: خونه چند ساعت بعد

من: الو، پادگان شهيد بيگلري مشكين شهر؟

درجه دار پشت تلفن (د پ ت) : بويروم

من: من سرباز اونجا بودم اول دي. شما غيبتم رو اعلام نكردين. كي اعلام مي كنين؟

د پ ت: ما اعلام نمي كنيم . خودشون بايد بپرسن!

من: به من يه نامه دادن كه شما تاييد كنيد. نميشه اين نامه رو فكس كنم؟

د پ ت:نه . نميشه

من: نميشه بدم كسي بياره پاراف كنيد؟

د پ ت:نه نميشه.

من: يعني من بايد 12 ساعت راه بيام 12 ساعت برگردم واسه يه نامه؟

د پ ت:آره!


مكان: ترمينال غرب، تعاوني شماره 9

زمان جمعه شب

من: بليط واسه مشكين شهر ميخام

سبيل نشسته پشت دخل (س ن پ د): 13 تومن ميشه

من: بفرما.

اتوبوس خلوت اسكانيا، حركت، جاده، دو تا صندلي داشتن، امتحان خوابيدن به شيوه چمباتمه، گردن كج، گردن صاف، كاپشن زير سر، بيدار شدن، دوباره خوابيدن، رسيدن بعد از 12 ساعت

مكان: پادگان شهيد بيگلري مشكين شهر پر از برف:

توضيح براي دژبان، سربازاي محوطه، فرمانده، كارگزيني و كلاغاي كاج دم در درباره هدف از اومدن، ورود به محوطه، نبودن كليه مسئولين به علت امتحانات!، ضايع شدن، برگشتن به شهر، خوردن سرشير و عسل، خريد بليط برگشت، رفتن به پادگان، نشستن تو كارگزيني و شنيدن و نفهميدن گفتگوي دوستانه افراد به تركي به مدت 3 ساعت، رسيدن به ساعت نماز و ناهار، آماده نبودن نامه دو خطي من، دوباره برگشتن به شهر، رفتن به پادگان ساعت 2 و گرفتن نامه كذايي، بليط ساعت 7، 3 ساعت اضافه داشتن، فكر كردن به سرما و نهايتن چپيدن تو يه كافي نت، ساعت 7 برگشت به سمت تهران، اسكانيا، حساب كردن كرايه صندلي بغلي براي درآوردن لج شاگردي كه واسه نشوندن مسافر بيدارت كرده، دوباره امتحان شيوه‌هاي خواب قبلي به اضافه روش ضربدري، رسيدن به تهران بعد از 12 ساعت

مكان: ميدان سپاه، سازمان نظام وظيفه، صبح ساعت 8

من: ببخشيد جناب. من اول دي نوبت اعزام داشتم نرفتم الان ميخام مجدد اقدام كنم براي اعزام. اينم نامه اي كه لازم بود

درجه دار مستقر در باجه (د م د ب): بگو شماره مليتو. بده نامه رو. خوب الان ديگه سرباز نيستي تو سيستم. اما چون چند سال غيبت داشتي بايد دوباره بري پليس + 10 پرونده تشكيل بدي مداركتو اونا بفرستن واسه ما!

من: من ميخام اول اسفند برم سربازي. اينكه شما ميگي طول مي كشه كه

د م د ب: به من چه!

مكان: دفتر پليس + 10 ساعت 9.5 صبح

من: چه مداركي واسه اعزام لازمه؟

خانوم پشت باجه (خ پ ب): كپي مدرك تحصيلي برابر با اصل شده، شناسنامه، فرمهاي پر شده، فرم معاينه دكتر، برگه واكسيناسيون، شماره حساب بانك سپه!

من: رفتن به درمانگاه و واكسن زدن، رفتن به خونه از امام حسين تا صادقيه! و برگشتن به امام حسين، برابر با اصل كردن مدارك، دكتر رفتن و معاينه شدن، رفتن به پليس + 10 و تحويل مدارك. رسيدن به خونه ساعت 5 بعد از ظهر و خوابيدن تا ساعت 12 شب!

نتيجه: 25 ساعت تو اتوبوس بودم كلي بدو بدو كردم هنوز معلوم نيست اول اسفند بشه برم يا نه!


شرح حال نقطه

رفتم مشكين شهر نقطه

سربازي نرفتم صابون نماليد نقطه

يه روزه رفتم يه نامه بگيرم نقطه

بر مي‌گردم نقطه


پ.ن: برگشتم نقطه

امشب يه پست ميذارم نقطه

فعلن خواب لازمم نقطه

مبارزه معكوس با خاطرات

منو مجبور مي كنين بيام اينجا هي روشنگري كنم و ملت رو از نگراني در بيارم

اينكه من چپكي گفته بودم يا چپكي خونده بودين مهم نيست. مهم اينه كه تو پست قبلي منظور من اين نبود كه يه داف اومده به من پيشنهاد داده. يه بنده خدايي شماره يه داف رو به شكل جمله خبري معترضه دعايي! برا من كامنت ميذاره. اين داستانش با اون كامنتا كه ميگن «داف توپي هستم. بهم سر بزن» توفير داره بابام جان. اون دوستاني كه علاقمند شده بودن به من  و ازم شماره خواسته بودن رو حواله مي كنم به دو دست بريده حضرت ابوالفضل كه تقاص پس بدن! چه معني داره يه مشت سيبيل بيان از آدم شماره بخان؟ درسته من دافم اما هم جنس خواه! كه نيستم. خوب نيست دوستان. اين مملكت مملكت آقا امام زمانه. با اين كاراتون عرش رو به لرزه نندازين.

دوستاني هم كه نگران بودن خيالشون تخت! (دو نفره يا يه نفره، كويين يا كينگش با خودتون!) ما از اونا نيستيم كه داف هاي عامل استكبار بتونن خدشه اي وارد كنن بهمون! در اين وبلاگ به اندازه كافي مين گوجه‌اي ضد داف نصب شده.

بحث داف بحث اصلي اين پست نبود كمي طولاني شد اما. غرض از نوشتن (يا شايد مرض از نوشتن!) تبادل دانش بود. يك پولتيك دبش ياد گرفتم مخ كار كساييه كه تازه زدن به تيپ و توپ هم و در ابتداي جدايي به سر برده و ياد يار رهايشان نمي كند. پريشب تو پياده رو از كنار دو نفر داشتم رد مي شدم . يكيشون داشت به اون يكي مشاوره ميداد كه چي كار كنه خاطراتي كه با اون آدم داره اذيتش نكنه. بهش مي گفت بايد بري همه اونجاهايي كه باهاش خاطره داري و به خودت بگي من با اين آدم هيچ خاطره‌اي اينجا ندارم! فك كن. مثلن بري دربند و رو اون تختي كه هميشه مي شستين بشيني و عكسي كه طرف رفته بالا درخت ازش گرفتيو تو گوشيت بياري و هي به خودت بگي من اينجا هيچ خاطره‌اي ندارم و نمي دونم اين ميمون كيه و اون بالا چيكار مي‌كنه!

آنونس: در پست هاي آتي قصد داريم پستي به شدت جدي درباره تحولات مصر رونمايي كنيم و چشو چار كارشناسان سي.اسي رو كور كنيم! من چيم از شبكه خبر كمتره كه 32 ساعت از 24 ساعت شبانه روز درباره مصر حرف مي زنه؟ خوبه با مصر روابط درست درمون نداريم.

پ.ن: دعا بفرماييد كسي با سرچ «فروش داف تهران» نرسه به وبلاگ من!

تفريحات سالم اين روزهايم

الان تو بالكن خونه ما چار تا كبوتر خرس گنده دارن سعي ميكنن دو تا جوجه كفتر كه واسه خودشون خرس گنده‌اي هستن رو پرواز بدن اما اين دو تا جم نمي خورن از جاشون. مملكته داريم؟

خونه اي كه الان هستم پنجره هاش دو جدارست. اونم دو جداره استاندارد. واسه همين از همون اول كاري نداشتم به اينكه كبوترا بهشتي پيدا كرده بودن واسه خودشون تو بالكن. انباري خونه فعلي كوچيكه و يه سري كارتن موند رو دستم موقع اثاث كشي. فيلمي داشتم موقع اثاث كشي كه شايد بعدن براتون تعريفش كنم. در راستاي همون فيلمي كه گفتم كارتنها دقيقه آخر چپونده شدن تو بالكن اونم تاسقف و طبيعتن باربيكيويي كه صاحبخونه كلي پزش رو داده بود رفت پشت كارتنا! چون كارتنها كل فضاي بالكن رو اشغال كرده بودن پس ضرورتي نداشت كه بعدن كسي بخاد بره تو بالكن. اين شد كه ميز مطالعه رو گذاشتم جلو در بالكن و خلاص!

كبوترا از اونجايي كه موجودات چيز فهمي هستن سه سوته فهميدن كه اين بالكن تومني هف هش صنار توفير داره با بالكناي ديگه واسه همين تصميم گرفتن لشكر كشي كنن واسه فتح بالكن.

چون در و پنجره دو جداره بود من كاري به كارشون نداشتم و صبحا كله سحر كه من خواب بودم (همون ساعت 10-11 روز ميگم!) صداي بق بقو شون منو بيدار نمي كرد. بعد يه مدت فهميدم كه زاد و ولد كردن حكمن لاي كارتنا چون رفت و آمدشون زياد شده بود و امروز ديدم كه دارن دسترنج يه عمر زندگيشون رو پر ميدن. خوبه ديگه آدم تفريحات سالم نياز داره. چه تفريحي بهتر از اينكه سعي كني بفهمي كه اين كبوتر نره كه امروز اومده شاخ و شونه مي كشه برا ملت همون ديروزي هست يا نه؟

اعلام زنده بودن

 من زنده‌ام نقطه

تهرانم نقطه

دو روزيه كه تهرانم نقطه

در حال كار نقطه

دچار بي حرفي مزمن نقطه

تا ساعتي ديگه به حرف ميام نقطه

ماركوپلو دم كشيده دختره يا پسر؟

وقتي بازي تو وبلاگ كيامهرو ديدم فقط چند تا از عكساي دوران بچگيم كه رو صفحه فيس بوكم بود رو دم دست داشتم كه البته هيچ كدومشون با لباس فرم مدرسه يا تو محيط مدرسه نبود. عكساي بچگيم همه تو خونه مامان اينا بودن و من دسترسي به اونا نداشتم و دوست داشتم تو بازي شركت مي كردم. واسه همين دقيقه 90 يكي از همون عكساي بچگيمو فرستادم. موقع انتخاب عكس اون خباثت نهفته در وجود هر انسان بهم نهيب زد كه يكي از عكسامو بفرستم كه ملت برن سر كار! نتيجه خباثت شد عكس شماره 76 كه مي تونيد اينجا اون عكس رو ببينيد. به غير از پونه هيشكي نتونست منو حدس بزنه. (پونه هم چون من تو كامنتا نوشته بودم دارم عكسمو مي‌فرستم و كيامهر عكسمو گذاشته عكس آخري فهميد). همه فكر كرده بودن عكس من عكس يه دختره و خواننده هاي اينجام كه يه سري هاشون منو ديدن نتونسته بودن منو حدس بزنن.

ولي خداييش به غير از موهام كه بلنده چي باعث شده ملت فكر كنن من دخترم؟ هيكل كه ورزشكاريه. لباسم كه واسه يه دختر بي ناموسيه. صورتمم كه دخترونه نيست. نه خداييش چرا؟ بچه كه بودم تا كلاس سوم دبستان موهام همين مدلي بود كه تو عكس مي بينين. البت كمي كوتاه‌تر. كلاس سوم ديگه مديرمون گير داد كه درسخون هستي كه هستي برو موهاتو كوتاه كن! اين شد كه ماركوپلو تون تا حالا كچل نكرده ببينه چه شكلي ميشه. موهامو ببينيد تو اين عكس اون وقت مي فهميد چرا كله كچل ماركوپلو دم كشيده شده بود جايزه يكي از مسابقات اين وبلاگ!

صرفن جهت اينكه بعدن نگيد نگفتي

كيامهر يه بازي گذاشته بود براي عكس بچگي وبلاگ نويسا. من تو اين بازي شركت كردم. بريد اينجا ببينيد مي‌تونيد منو لابلاي عكس ها پيدا كنيد؟ هم اونجا و هم اينجا مي تونيد نظر بديد كه من كدومم.

راهنمايي براي پيدا كردن من: تو عكس پسرا دنبالم بگردين!


جو گير مي‌شويم

علاقه ماركوپلو تون به برف بر مي گرده به عنفوان كودكي. به دليل به دنيا اومدن تو يه شهر كويري (كاشان) برف اومدن تو بچگيمون عالمي داشت براي خودش. اولين خاطره از كشف لذت قدم زدن بي هدف تو برف كه يادمه مال دوران ابتداييمه. يادم مياد دوم يا سوم ابتدايي بودم كه يه برف حسابي اومد. حداقل 30-40 سانتي نشسته بود رو زمين و من به جاي اينكه مثل هميشه با تاكسي برم پياده رفتم تا خونه. تو راه برگشت هر جا كه برف دست نخورده بود نذر داشتم برم زيگزاگ از وسطش رد بشم. اون روز فكر كنم به جاي 15 دقيقه سه ربعي تو راه بودم و وقتي رسيدم خونه همه نگران شده بودن و كلي خدا رو شكر كردن كه سالمم. (تابلو بود اين جمله آخري چاخان بود؟ يعني حتمن بايد مي گفتم كه مامانم با ملاقه دم در منتظرم بود تا خدمتم برسه؟ ميدونم كه بچگي هاتون هيچ كدومتون وقتي گند بالا مي‌آوردين كتك نمي خوردين واسه همين مطمئنم باور مي‌كنين كه مامانم بهم گفت عسيسم سردت شده بيا پا بخاري گرم شي!)

كجاي مراسم خاطره گويان بوديم؟ آهان داشتم مي گفتم اون روزا حتمن سالي يه برف حسابي مي‌اومد تا ما از خجالت هم در بيايم و بريم تو حياط براي راه انداختن بساط آدم برفي و برف بازي. (چند تا از شماها بچگي 7-8 تا جوراب رو هم مي پوشيديد مي رفتيد تو حياط تا پاتون يخ نزنه؟)

حالا خودتون تصور كنين كه يه آدم برف نديده‌اي مثل من دو تا زمستون رو تو ولنجك زندگي كنه و يكي از اون سالا هم سالي باشه كه تهرون يه هفته اي به خاطر برف تعطيل بود. ديشب عجيب به ياد زمستوناي اون دو سال بودم. اينكه هر وقت هوس برف مي كردي كافي بود بهش فكر كني. اونجا كه بوديم زمستونا يه روز در ميون برف ميومد و چه لذتي داشت تماشاي برف از طبقه پنجم...

ديشب ساعت 4 (بهتره بگيم 4 صبح البته) از پنجره بيرونو نگاه كردم ديدم داره برف مياد. لباس پوشيدم زدم بيرون. چند سانتي نشسته بود رو زمين ولي بهم نمي چسبيد. واسه اينكه عقده اي و معتاد نشم آژانس گرفتم رفتم ولنجك بلوار دانشجو واسه تجديد خاطرات. يه ربع تو كوچه هاي پر از برف راه رفتم و با همون آژانس اومدم خونه. تجربه كنين. لذت داره راه رفتن تو يه خيابون سفيد پر از برف و بدون جاي پا، به خصوص اگه برف بياد و همه جا ساكت باشه...

پ.ن1: پيرمرد راننده آژانس وقتي مي رفتيم نگاهش حاكي از تعجب بود و بر كه مي گشتيم بيشتر حاكي از دلسوزي!

پ.ن 2: اون سال كه پياده اومدم خونه كرايه تاكسي مسير مدرسه تا خونه كه صرفه جويي كردم دو تومن بود! امشب مجبور شدم اندكي بذارم روش كرايه آژانس رو حساب كنم! (هدف از اين پي نوشت اين نبود كه بگم من كلي كرايه آژانس دادم. اگه اينجوري فكر كردي نشون ميده دائمن در حال مچ گيري ذهني از آدماي خود ككه پندار هستي! نه بابام جان مي‌خواستم بگم يادش به خير اون روزا كه سوار تاكسي مي شديم اونم دو كورس بعد از اين دو تومني گنده ها مي داديم به راننده!)

پ.ن 3: ديگه برف نمياد. گندش بزنن

ملغمه -1

شده تا حالا از كسي براي انجام يه كاري و يا فروش چيزي پولي بگيرين بعد پول رو تا قرون آخر خرج كنيد و حالشو ببريد بعد طرف بگه اون كارو نمي‌خوام يا جنسو پس بده مجبور شين پولش رو بهش پس بدين؟

اينكه بايد پول رو پس داد شكي نيست ولي خداييش زور مياد به آدم پوليو كه خرج كرده پس بده :(

شايد يه سريها سر جريان دويدن من يادشون باشه كه سر كوچه ما يه ميدون وسط خيابون ما هست كه كاربري پارك هم داره. اين خيابون ما داستان داره. هم اولش بن بسته هم آخرش! اينه كه اين ميدونه حالت محلي داره و رفت و آمد ماشين خيلي كمه توش. چند روز پيش رفته بودم سوپر كه از دور ديدم يه نفر سگشو آورده تو پارك بچرخونه. خوب تا اينجاي كار مشكلي نبود. سگه از اين كوچولوهاي ماماني بود و صاحبشم كلي تيپ زده بود و از اين تيپ هنريا بود. مو و ريش بلند. نزديك تر كه شدم كفم بريد. جناب سگشون رو نياورده بودن هوا خوري بره شون رو آورده بودن! يه ببعي كوچولو حداكثر يه ماهه اون وسط داشت واسه خودش مي‌چريد! تازشم قلاده داشت و كلي هم خوشگل بود! ما كه نديده بوديم تا حالا. شما ديده بودين بره به عنوان حيوون خونگي؟

ديشب به پيشنهاد يكي از دوستان رفتيم تماشاخانه ايرانشهر جنب خانه هنرمندان براي ديدن تئاتر حضرت والا. اگه به تاريخ سياسي معاصر ايران علاقه دارين مي‌تونه گزينه جالبي باشه. مهمدي پاكدل و عاطفه رضوي مشهورترين آدماي اين تئاترن از نظر معيار تلويزوني. اما بازيگراي شناخته شده ديگه هم تو كار هستن. در كل بد نبود. بازيها و ديالوگا خوب بودن. اينكه از كار خوشتون بياد يا نه بستگي به اين داره كه كلاً تئاتر رو دوس داشته باشين يا نه.

توضيح نوشت: بابام جان من كي گفته بودم پول رو قرض گرفته بودم. من يه پروژه واسه كسي انجام داده بودم اونم پولشو داد. نصف كار كه انجام شد گفت كه بقيه كار فعلن كنسل شده. خوب منم بايد نيمي از پول رو پس مي دادم و كل پول رو خرج كرده بودم. قرض كجا بود

در تلافي لينك طلايي

تو مسابقمون گفته بوديم برنده يه لينك طلايي مي‌گيره. برنده نظرسنجيمون سركار خانم چسبيده به زمين بودن كه بلاگر نيستن و وبلاگ نمي‌نويسن. اين شد كه تصميم گرفتم يه پست رو اختصاص بدم به ايشون تا اينجا بنويسن. اول نوشته ايشون رو ميذارم و بعد نظرشون درباره نظر سنجي كه باهاش برنده شده بودن. طنزي كه به كار برده بودن تو پاسخ دادن برام جالب بود. نظر بديد كه به نظرتون بيان وبلاگ بزنن يا نه.


نمردیم و بالاخره تو یه مسابقه برنده شدیم . از خدا که پنهون نیست از شما هم پنهون نباشه ؛ تو عمرم در هیچ قرعه کشی برنده نشدم . هیچی یعنی هیچی ها. نه تو بانک هیچ وقت یک تومن بیشتر از پولی که  ریختم توش به نامم شده؛ نه تو هیج مسابقه ای اول تا صدم شدم. حالا زده و بعد از عمری یک قرعه کشی هوایی شده روح من هم ازش بی خبر؛  اسم ما در اومده به نام برنده خوش شانس.
این رسم روزگار نیست. من رو تو حول و ولا بیاندازید حالا که برنده شدی  بیا یه چیزی بنویس تا جایزه ات رو بدیم ؟
آقایون خانومها من همینی هستم که هستم من یک وبلاگ خون هستم خیلی که همت کنم می تونم چهار تا کامنت  هم زیر یه پست بنویسم . بعضی ها خوب البته نوشتن براشون از نفس کشیدن هم راحت تره اما برای من نیست .  
بخصوص وقتی بهم می گن بیا و یه چیزی بنویس. این جور وقتها من می شم مثل بچه ها سر جلسه امتحان
چند نفر از شما راحت بودن وقتی موقع امتحان صدای نقس کشیدن معلم یا ناظر مربوطه رو بالای سرشون می‌شنیدن؟ یا نگاه سنگین اونو روی ورقه احساس می کردن؟
به خدا صد بار به سرم زد برم یه ایمیل بزنم به یکی دو تا از این وبلاگ نویسهایی که براشون کامنت می ذارم تا بیان معرفت کنن به جای من یکی دو جمله در همین باره ای که آقای مارکوپلو گفتن بنویسم ؛ بنویسن.باز گفتم ولش کن جواب رد بهم می دن سنگ رو یخ می شم . 
القصه 
دوستان عزیز . 
 از این که یکبار تو یه قرعه کشی اول شدم خیلی خوشحالم حالا جایزه هر چی می خواد باشه ...........
حالا که بخت با من یار شده و این به دست شما میسر شده.
براتون آرزوی پیروزی می کنم و از خدا می‌خوام همینطور شاد و پرنشاط باشید
این رو اضافه نکنم خفه میشم: من با خوندن وبلاگ خارخاسک هفت دنده معتاد به وبلاگ خونی شدم و از طریق اون همینطور زنجیر وار بعضی هاتونو شناختم و از این اعتیادم هم دارم لذت میبرم.

متشکرم
 چسبیده به زمین

و نظر ايشون در نظر سنجي:

جواب سوال اول (نقطه قوت قرار هفت سنگ): هیچکدام. گزینه خودم: کت و شلوار آقای صفر و نیم راستی خواستگاری کردن؟
جواب سوال دوم (نقطه ضعف قرار هفت سنگ): هیچکدام .گزينه خودم: بلد نبودن اصل بازی هفت سنگ باز خوبه شما بودین
جواب سوال سوم (پيشنهاد واسه بازي بعدي): یه قل دو قل برای اینکه خانم ها هم بتوانند خودی نشان دهند در ضمن چون بازی روی زمین انجام می شه برای منم بهتره
جواب سوال چهارم (پيشنهاد واسه مكان بازي): سعد آباد جنب کاخ ریاست جمهوری
جواب سوال پنجم (پيشنهاد واسه زمان بازي بعدي): زمان هر سه شنبه شب
جواب سوال ششم (پيشنهاد واسه هم‌ بازي): ما تو تیم آنی دالتونیم تا شوهر نکرده
 
آخر نوشت به سبك تيتراژ پاياني فيلمها: لازمه از همه دوستاني كه ما رو ياري دادن تشكر كنم. از خانواده محترم رجبي، از عزيزان ورزشكاري كه حواس ملتو پرت مي‌كردن! از جناب دبير كه تلاش بي شائبه‌اي! داشتن برا برنده شدن و سركار خانم الهام كه قرعه كشي رو انجام دادن و اسم برنده رو بيرون كشيدن.

شده حس كنيد ...

نمي‌دونم شده تا حالا حس كنين خيلي خوش شانسيد؟ شده حس كنيد روحتون با روح +جناب مورفي پيوند كو والانسي داره؟ (درست گفتم كو والانسي بود؟) شده حس كنيد بهتون نيومده كه كمر به انجام تصميمات عقب افتادتون ببندين؟ شده حس كنيد كه گربه هاي پارك بهتون زير زيركي مي‌خندن؟ شده حس كنيد ...

من در راستاي همون تصميم رفتن به سربازي مدتيه كه تو خونه كار مي كنم. اولين نتيجه تو خونه كار كردن اينه كه مجبور نيستي از خونه بيرون بري و ممكنه بدون اينكه بفهمي يه هفته تو خونه باشي و از آپارتمان بيرون نري.

چار پنج روزي بود كه مي خواستم برم سر كوچه و از نونوايي بغل پارك نون بگيرم. هي امروز و فردا مي‌كردم تا اينكه به دنبال سحرخيزي بسيار شديد امروز! (صبح ساعت 3 از خواب پاشدم!) تصميم گرفتم برم نون بگيرم. تصور كنيد حال منو موقعي كه رفتم نونوايي ديدم نونوايي به اون عظمت (هم بربري بود هم فانتزي فروشي از اين خفنا!) همين ديروز جمع كرده! و كركره پايينه.

اگه فكر كردين كه من حال اينو داشتم كه برم تا نونوايي بعدي، باس بگم كه نچ! هميشه تو سوپر بغل اون نونوايي نون تافتون دونه‌اي 300 تومن گير مياد!

توضيح نوشت ضروري: درسته من ساعته 3 پا شدم ولي ساعت 9 رفتم نون بگيرم. عقلم پاره سنگ بر نميداره كه ساعت 3 برم نونوايي!

نتايج قرعه كشي و انتظار به سر رسيد و يه مشت از اين حرفا

قرار بود اين پست رو خيلي مفصل بنويسمش. بنا به دلايلي فعلا دل و دماغش نيست. واسه همين خيلي مختصر و تلگرافي ميگم چي شد. روز جمعه ظهر جمع شديم با بچه‌ها و قرعه كشي كرديم براي انتخاب برنده.

نتايج نظر سنجي رو اول خونديم. گفتيم كه طبق آراي جمع شده اكثراً براي بازي بعدي با وسطي موافق بودن. گفتيم كه اكثر نظر دهنده‌ها ماهي يه بار و دو ماهي يه بار رو پيشنهاد كردن و بيشتر جمع پارك پرديسان رو توصيه كردن.

69 نفر تو قرعه كشي شركت كرده بودن. اسم 69 نفر رو ريختيم و قرعه كشي توسط يكي از حضار انجام شد. برنده كسي نبود جز يكي از خواننده‌هاي قديمي اينجا به نام

چسبيده به زمين

ايشون وبلاگ نمي نويسن تا اونجايي كه من ميدونم و طبيعتا نمي تونم لينك طلايي رو هديه بدم به ايشون. به همين خاطر اگه دوست داشته باشن مي تونن يه پست بنويسن در اين باره واينجا به نام خودشون منتشر كنيم.

به پيشنهاد جمع قرار شد انتخاب برنده ادامه داشته باشه تا يه نفر از تو جمع هم انتخاب بشه. واسه همين نفر بعدي رو انتخاب كرديك ايشون كسي نبود مگه

فندق هفتاد كيلويي (حالا هي بيا تو وبلاگت بنويس من بد شانسم. درسته اول نشدي ولي دوم كه شدي!)

چون فندق هم نبود نفر بعدي انتخاب شد

عسل و خربزه (هم تيمي ما بود تو هفت سنگ ولي خداييش تقلبي در كار نبود)

نفر بعد عصرونه بود

كه ايشونم نبودن و نفر بعد تو جمع بودن:

پسري با كفش هاي كتاني

از بس چونه زد منم جايزه مي خوام مجبور شديم يكي از كارتهاي مسابقات قبلي رو بديم بهش. اما جايزه هاي اصلي موند واسه چسبيده به زمين.

خلاصه اين بود شرح قرعه كشي. بي مزه ترين گزارشي بود كه ميشد داد ولي بذاريد به حساب اينكه نويسنده بي حوصله بوده كمي!

قرار وبلاگي با طعم قرعه كشي

خوب دوستان عزيز پيرو همون نظرسنجي (خسته شدم بس كه گفتم كدوم نظرسنجي. اينو ميگم) اين جمعه مي‌خوايم قرعه كشي كنيم براي انتخاب برنده. هر كي دوست داشت ببينه هماي سعادت رو سر كي ببخشيد شونه كي مي شنيه و هر كي دوست داشت همديگه رو ببينيم پاشه جمعه بياد پارك طالقاني بغل ايستگاه مترو حقاني فعلي ميرداماد سابق.

هر كي پايه هست ساعت 12 اونجا باشه. يه كم با هم حرف مي زنيم و بعد از يه ربع قرعه كشي مي‌كنيم و توضيحات كامل داده ميشه درباره جوايز. بعد اگه برنده بود كه جايزه رو ميديم بهش و اگه نبود كه نگه مي‌داريم براش. بعد از اونم تا هر وقت جمع پايه باشن ميشينيم و اختلاط مي كنيم.

فقط مي مونه يه مطلبي من خودم از ساعت 10.15 اونجام. دوست خوبم فرهاد هر دو هفته يكبار جلساتي ميذاره براي دور خواني كتاب كه اين هفته جلسه دومشه. توضيح كامل درباره اين جلسات رو مي تونين اينجا بخونين. خلاصش اينه كه تو اين جلسات يه كتاب كه تو جلسه قبل معرفي شده دور خواني ميشه و حاضرين در جلسه درباره كتاب، نويسندش و برداشتشون از كتاب حرف مي زنن. اين هفته درباره داستان ماهي سياه كوچولو نوشته صمد بهرنگي قراره حرف زده بشه. هر كي دوست داشته باشه مي تونه تو اين يكي جلسه هم شركت كنه و ساعت 10.15 پارك طالقاني باشه. پس دو تا انتخاب وجود داره:

1- دوستاني كه مي‌خوان تو جلسه درباره كتاب شركت كنن و اين جور جلسات رسمي براشون جالبه مي تونن ساعت 10.15 بيان. اين دوستان از اينجا مي تونن داستان رو دانلود كنن و بخونن. داستان كوتاهيه و فكر نكنم خوندنش يه ربع بيشتر طول بكشه. بخونين و بياين كه بدونين جلسه درباره چيه.

2- دوستاني كه قصدشون ديدن همديگه و قرار وبلاگيه و مي‌خوان تو قرعه كشي باشن همون 12 بيان.

هر دو جلسه يه جا برگزار ميشه كه ظاهرا آلاچيقش تابلوئه

پارک طالقانی. جنب کافی شاپ ورودی

فكر كنم اگه با مترو بيايد و بعد بپرسيد اين كافي شاپ كجاست كار سختي نباشه پيدا كردنش


لينك دادن به زمان و مكان مراسم قرعه كشي آزاد مي باشد و پيگرد قانوني ندارد!