سوتي هاي رسانه ميلي در پخش مسابقات آسيايي-3

تصميم داشتم ننويسم ديگه درباره سوتي هاي تلويزيون ولي خداييش اتفاقي كه افتاد رو نمي‌شد ننوشت. مسابقات كشتي رو دو تا تشك هم زمان انجام مي شد و نمي دونم به چه دليل اينا يكي از تشك ها رو نشون نمي دادن. فكر كنم يكي با لباس خوابي چيزي اومده بود تماشا و اون پايين مايين ها نشسته بود و حضور دائم داشت تو كادر فيلمبردار چيني.

توجيه مجريان و كارشناسان برنامه خيلي با حال بود. گزارشگر مي گفت مسئولين مسابقه فقط يكي از تشك ها رو پوشش تصويري دادن! و اين نقطه ضعفيه واسه چيني ها!

فكرش رو بكنين چقدر ممكنه كه تو همچين مسابقاتي فقط يه دوربين باشه و يكي از تشكا رو پوشش ندن. خوشم مياد از اعتماد به نفس حضرات رسانه ميلي. گزارشگر با اعتماد به نفس بالا مي‌گفت كه يه دوربين گذاشتيم خودمون كه داره فيلم مي گيره بعداً براتون پخش مي كنيم! جاتون خالي كر كر خنده بود. تشك A رو نشون مي دادن گزارشگر بازي تشك B رو گزارش مي كرد!

بعداً تصاوير بازيهاي اون تشك رو هم نشون دادن. با همون دوربينه و دقيقاً از طرف مقابل تصوير گرفته بودن كه اين زاويه حدس من درباره يه تماشاگر ناجور يا چيزي شبيه به اون رو تاييد مي كرد.

من موندم كه مي‌مرد اگه مي گفت كه تصاوير دريافتي به خاطر حفظ شئونات قابل پخش نيستن؟

سوتي هاي رسانه ميلي در پخش مسابقات آسيايي-2

منو كه مي‌شناسين تمام فكر و ذكرم معطوفه به خواننده‌هاي اينجا و كافيه اونا اشاره‌اي كنن و از ما به سر دويدن!

كامنتهاي پست قبلي رو مي‌خوندم ديدم كه ملت ماشاللا واقفن به سوتي هاي اين رسانه ميلي و اشاره مبسوط دوستان به جواد جون (خياباني رو ميگم) نشون دهنده دقت نظر دوستان در امر خطير سوژه يابيه. اين شد كه تصميم گرفتم بي خيال بسط و انتشار سوتي هاي پخش مسابقات بشم. اما از اونجايي كه پست قبلي شماره خورده بود بايد يه پست شماره 2 مي نوشتم كه ضايع نشه. اين شما و اين هم سوتي هاي مكشوف تا اين لحظه:

1- يكي از گزارشگر-كارشناسان! مطرح در حال گزارش مسابقات قايقرانيه. تيم هاي يكي يكي ميان و مسير مسابقه رو طي مي‌كنن. دو جا در طول مسير زمان كسب شده توسط هر تيم رو با بهترين زماني كه تا اون موقع ثبت شده مقايسه مي‌كنه و نشون ميده كه مثلاً تيم فعلي براي پشت سر گذاشتن اين تيكه از مسير 4 ثانيه بيشتر از تيم اول زمان صرف كرده و اين موضوع رو با يه 4+ زير زمان تيم اول نشون ميده. كارشناس محترم در طول گزارش همش برعكس ميگه و فكر مي كنه 4+ يعني تيم فعلي مسير رو سريعتر طي كرده و 4 ثانيه جلوئه! نكته جالب اينه كه ايشون تا آخر با همين روند رفتن و براي يه تيمي كه از شدت افتضاح پارو زدن دور خودشون مي‌چرخيدن جاي جلو رفتن، براي يه مسيري كه تيم اول تو 50 ثانيه رفته بود فرمودن كه اون تيم 15 ثانيه جلوئه. يكي نيست بگه آي كيو. اگه اونجوري كه تو ميگي همه تيما بهتر از تيم اول عمل مي‌كنن، چرا باز نتيجه تيم بعدي با همون تيم اوليه مقايسه ميشه؟

پس از ارائه يكي سوتي خفن ولي توضيح دار و پيچيده مي‌ريم سراغ دو تا سوتي ملس كه معمولين ولي جزء سوتي‌هاي قابل پذيرش به حساب نميان:

2- يكي از كارشناسان محترم قبل از شروع گزارش فرمودن: "سلام ميكنم به بينندگان عزيزي كه در خدمت ما هستن"

3- ارتباط مستقيم برقرار شده با استوديوي گوانگژوي صدا و سيما و  مجري برنامه داره با حرارت و هيجان برنامه زماني‌ مسابقه‌هاي ايران رو براي پخش مستقيم اعلام مي‌كنه با توجه به رفتن سه تا تكواندو كار به فينال و بازي هندبال و واليبال و فوتبال، مجري چيز گيجه گرفته هي ميگه اين رو پخش مي‌كنيم و اون يكي رو هم پخش مي‌كنيم، خودش هم مي‌فهمه كه قاطي كرده. يهو در مياد ميگه "شما راحت باشين، همه چي تحت كنترله"

سوتي هاي رسانه ميلي در پخش مسابقات آسيايي-1

اين روزا صبحا قبل خواب! تلويزيون رو روشن مي‌كنم و گاهي مسابقات آسيايي رو مي بينم. حوالي ساعت 6 صبح. ملغمه‌اي واسه خودش پخش اين مسابقات. روال اينه كه معمولاً مسابقه‌هايي كه ايران توش هست رو پخش مي‌كنن. گذشته از سوتي هاي زياد موقع پخش و نصفه نيمه پخش كردن همه مسابقه ها چيزي كه باعث نوشتن اين پست شد گزارش كردن بازي ها بود. اكثر گزارش ها رو كارشناس مخصوص به اون بازي گزارش مي‌كنه. من نمي دونم اين عتيقه هايي كه بعضي از رشته ها رو گزارش مي‌كنن رو كي پيدا كرده. اگه مثلا يه نفر همه بازيها رو گزارش مي كرد آدم دلش نمي سوخت. خير سرشون گزارشگر ويژه دارن براي هر بازي.

مسابقات واليبال ساحلي رو داره پخش مي كنه و ظاهرا واليبال ساحلي هر گيم 21 امتياز داره. ايران امتياز 20 رو مي گيره و خيلي واضح موقع زدن سرويس مي نويسه Set Point گزارشگر محترم نميفهمه و هيچي نميگه. ايران امتياز 21 رو مي‌گيره و ست اول تموم ميشه بازيكنها كمي استراحت مي‌كنن و عوامل برگزار كننده زمين رو صاف مي كنن و ست دوم شروع ميشه. ايران امتياز اول گيم دوم رو هم مي‌گيره و گزارشگر محترم ميگن كه ايران اگه 3 امتياز ديگه بگيره ست اول رو مي‌بره! حالا خوبه كه اون بالا زده ايران از نظر ست شماري 1-0 جلوئه و ايران تو ست دوم هم 2-0 جلوئه! جالبي قضيه واسه من اين بود كه ايشون بعد فهميدن سوتيشون خيلي ريلكس فرمودن بله ايران 3-0 جلو هستن تو گيم دوم!

من كلاً شايد از نظر زماني صبحا فقط 15 درصد از برنامشون رو مي‌بينم و مي‌خوابم و وقتي بيدار ميشم ديگه تموم شده برنامه هاشون. تو اين چند روز حتي با ديدن همين زمان كم، اون قدر سوتي هاي مفرح زياد بود كه تصميم گرفتم بنويسمشون. پس منتظر باشيد....

آخر نوشت: تمديد شد مهلت شركت تو مسابقه. اگه هنوز نظر ندادين برين تو پست "يك نظرسنجي وبلاگي با جوايز ارزنده" و در مسابقه شركت كنين.

مساله لا ينحل از چپ به راست يا از راست به چپ!

سر جواب دادن به سوالات نظر سنجي پست "يك نظرسنجي وبلاگي با جوايز ارزنده" اختلاف نظري پيش اومده بود بين من و يكي از خواننده‌ها كه داشت به گيس و گيس كشي منجر مي‌شد! قضيه از اينجا آب مي‌خورد كه من از خواننده‌ها خواسته بودم جواب شون به سوالات رو به صورت 5 تا عدد و يك كلمه بگن. منظورم يه چيزي بود تو مايه هاي اين: "1-1-1-1-1-بلاگفا"

اون وقت كه اينو مي نوشتم منظورم اين بود كه ترتيب نوشتن عدد ها اينجوري باشه:

جواب سوال 1- جواب سوال 2- ........ جواب سوال 4- جواب سوال 5- جواب سوال 6 ( نام يه وبلاگ)

دوستمون با اعتقاد به اينكه عدد از چپ به راست نوشته ميشه گفتن كه "1-1-1-1-1-بلاگفا" يعني: 

جواب سوال 5- جواب سوال 4- ........ جواب سوال 2- جواب سوال 1- جواب سوال 6 ( نام يه وبلاگ)

البته بعدا معلوم شد من و اون خواننده عزيز هر دو يه چيزي رو مي گفتيم و هم نظر بوديم و ظاهراً سوء تفاهم بوده. مهم اينه كه ياد اين قضيه لاينحل افتادم و يه پست نوشتم واسش.

تو جوابم به دوستمون گفته بودم كه اين مساله لا ينحله و ايشون تعجب كرده بودن. من مدتهاست كه اختلاف سليقه رو تو اين مورد ديدم. از وقتي كه براي كارم و درسم گزارش نهايي پروژه‌ها رو مي نوشتم. اونجام دعوا بود سر اينكه مثلا "جدول شماره 4-2- ..." يعني جدول شماره 2 از فصل 4 يا جدول شماره 4 از فصل 2.

باور كنين اين موضوعيه كه هنوز حل نشده. تو دستور العمل نوشتن مقالات و پايان نامه ها كه تو دانشگاه هاي مختلف وجود داره نصفي ميگن بايد جدول 2 از فصل 4 بايد نوشته شه جدول شماره 4-2 و نصف ديگه ميگن بايد نوشته شه جدول شماره 2-4 .

اين اختلاف نظر از اونجايي مياد كه تو زبان فارسي عدد از چپ به راسته و حروف از راست به چپ. فكر كنم اين مساله هم مثل سوال اول مرغ بوده يا تخم مرغ بدون جواب بمونه حالا حالا ها.


آخر نوشت ضروري: بعضي از خواننده ها گفته بودن كه نتونستن تو دو روز گذشته وبلاگ من رو باز كنن وظاهرا بلاگفا تو بازي بوده و سرورش بيزي. براي همين اگه لازم باشه تمديد ميشه مهلت شركت تو مسابقه. اينا رو گفتم كه بگم اگه هنوز نظر ندادين برين تو پست "يك نظرسنجي وبلاگي با جوايز ارزنده" و در مسابقه شركت كنين.


حس شتر مرغي اين روزها

اول نوشت مهم: دوستاني كه پست قبل من رو نخوندن لطف كنن منت نهاده و اونو بخونن.

هميشه يه حس دو گانه موقع ديدن بازيهاي آسيايي يا المپيك مياد و يقه (همون خِر) ما رو مي چسبه و نه ميذاره مرغ باشيم و نه اجازه ميده شتر باشيم. اين حس شتر مرغي بدجور ماركوپلوتون رو درگير كرده و نمي‌ذاره آب خوش از گلوش پايين بره. از يه طرف دوست دارم كاروان ايران بدون گرفتن هيچ مدالي هيچم بشه تا آبروي حضرات دو دره و مال مفت خوري كه دستگاه ورزش كشور رو مديريت مي كنن بره و ديگه نتونن راس راس تو چش مردم وعده هاي تو خالي و پوچ بدن و دروغ بگن.

از طرفي عرق ملي و زحمات ملي پوشاني كه با سختي هر چه تمام تر تلاش مي كنن واسه كسب مدال نميذاره كه با فراغ بال با اين حس رذيلانه خوش باشم و دوست دارم تك تكشون برنده بشن و مدال بگيرن.

حال و روز اين روزها من رو مي‌بره به سالها قبل. اون روزا كه كم سن بودم (13-14 سالگي) كتاب زياد مي‌خوندم و يه مدتي ويار كتابهاي كلاسيك جنگي افتاده بود تو سرم. بيشتر كتابهاي مربوط به جنگ جهاني دوم. حس شتر مرغي اين روزا منو عجيب ياد اون روزا ميندازه

اون سالها موقع خوندن كتابهاي كت و كلفت درباره عمليات هاي مختلف و نبردهاي بزرگ جنگ جهاني نمي‌تونستم حس تحسين خودمو نسبت به نبوغ و سخت كوشي و نظم آهنين آلمانها سركوب كنم و ناخودآگاه حس خوبي داشتم موقع خوندن اطلاعات مربوط به پيروزي‌هاي برق‌آساي آلمانها در سالهاي اول جنگ.

از طرفي جنبه مرغي يا شتري وجودمون (فرق نمي كنه كدومش مهم اينه كه يه دونه از اونا!) آگاه بود از آتيشي كه هيتلر تو دنيا روشن كرده بود و باعث كشته شدن ميليونها انسان شده بود و هيچ رقمه نمي‌تونست تاييد كنه اين آدم و مارشال‌هاي نابغش رو.

خلاصه كلام حال بديه و ما سرگردون مونديم با اين سفت كن شل كني كه اين مرغ و شتر نانجيب راه انداختن

آخر نوشت مهم: چون مي دونم وقتي اول نوشت رو خوندين گفتين بذار ببينم چي نوشته بعداً ميرم مي‌خونم گفتم اينجا يادآوري كنم خوندن پست قبلي رو!

يك نظر سنجي (بازي) وبلاگي با جوايز ارزنده

ما كه توعمرمون نه بازي وبلاگي درست كرده ايم و  نه بازي كرده‌ايم. ديروز طي برگزاري جام هفت سنگ به ذهنم رسيد كه يه بازي يا بهتر بگيم نظرسنجي راه بندازم. اونجا تو جمع گفتم و چون بعضيا رفته بودن اينجا مبسوط‌تر شرحش ميديم!

ايده اول شكل گيري اين نظرسنجي برميگرده به ايده جناب صفر و نيم براي راه انداري جام هفت سنگ. چون قرار شد مسابقات به مديريت جناب صفر و نيم هم چنان ادامه داشته باشه من گفتم يه بازي بذارم كه هم اونايي كه جمعه اومده بودن بتونن شركت كنن و هم اونايي كه نيومده بودن. اين شد كه رخصت گرفتيم از جناب صفر و نيم و نوشتيم اين پست رو. تمام دوستاني كه روز جمعه گذشته اومده بودن پارك پرديسان و تمام خوانندگان اينجا و خوانندگان جاهاي ديگه مي تونن تو مسابقه شركت كنن و به سوالات نظرسنجي جواب بدن و جايزه بگيرن.

از اونجايي كه يكي دو بار كه مسابقات بسيار كوچيك تو همين وبلاگ راه اندازي كرديم ملت اومدن بهتون زدن كه جايزه ها رو نميدي و از اين حرفا، ما هم تصميم گرفتيم يك بازي- نظرسنجي راه بندازيم و قبلش هم جايزه هاشو اعلام كنيم. جايزه ها تو قرار بعدي رسما طي مراسم با شكوهي به برنده داده ميشه و اما جايزه‌ها:


1- يك عد لينك طلايي در سايت ماركوپلو دم كشيده به مدت يك ماه (لينك طلايي بسيار خفنه و اصلاً شكل لينكهاي عادي نيست، دوستان بپرسن تا بگيم چيه!)

2- لينك مادام العمر وبلاگ برنده در وبلاگ ماركوپلو دم كشيده

3- اصل كارتهاي زرد و قرمز مسابقات هفت سنگ كه توسط چهار داور بين المللي استفاده شده

4- عضويت افتخاري در هيات رئيسه كميته برگزاري بازيهاي وبلاگي

5- تشويق از طرف جمع در هنگام اهداي جوايز

6- مصرف يك ماه محصولات ... ببخشيد، دو ماه كامنت گذاشتن توسط ماركوپلو براي هر پستي كه برنده مي‌نويسد

7- قرار ملاقات اختصاصي با ماركوپلو دم كشيده پس از كچل كردن براي سربازي و دريافت اجازه براي هار هار خنديدن به وي به مدت 3 دقيقه

8- cd فيلم رقص جام در انتهاي مراسم هفته گذشته

9- و در انتها يك كارت بانكي پر با موجودي ...... ريال (مبلغ بالاست. فقط مي تونم اينو بگم كه مبلغ 6 رقميه و عدد مورد نظر هم به مسابقه هفت سنگ ربط داره). با تشكر ويژه از بانك .... كه اسپانسر اين بخش بودن.

و اما مسابقه:

سوال اول: به نظر تون با حال ترين رويداد روز جمعه چي بود؟

1- مراسم رقص (يا به قول عزيزي رسم) جام در انتهاي مراسم

2- جمع شدن حدود 60 نفر براي يك قرار وبلاگي

3- برگزاري مراسم بدون هيچ گونه مزاحمت و دلخوري

4- حضور خوراكي‌هاي مفتكي در طول مراسم

5- اوقات خوشي كه واسه همه اون لحظات ايجاد كرد

6- نبودم نمي‌دونم


سوال دوم: به نظر تون بزرگترين نقطه ضعف مراسم روز جمعه چي بود؟ (گير ندين بابا. كلي زور زدم تا همين نقطه ضعفا رو جور كنم. به هر حال بايد يه نظر سنجي درباره مشكلات مي كرديم كه شماها نگيد كشتين خودتونو از بس به به چه چه كردين!)

1- محل برگزاري بازيها

2- كم بودن اطلاع رساني درباره مسابقات

3- منظم نبودن پذيرايي

4- زمان كم برنامه

5- تحويل نگرفتن اونايي كه بازي نمي كردن

6- نبودم نمي دونم


سوال سوم: براي مسابقات بعدي چه بازي رو پيشنهاد مي‌كنيد؟

1- هفت سنگ

2- وسطي

3- استپ هوايي (براي درك همه: اون بازيهه كه توپو ميندازن بالا اسم يكي رو ميگن)

4- زو 

5- لي لي

6- طناب كشي

7- گانيه

8- هيچ كدوم


سوال چهارم: كجا رو براي برگزاري مراسم بعدي پيشنهاد مي‌كنين:

1- پارك پرديسان

2- پارك قيطريه

3- بوستان گفتگو

4- آب و آتش

5- پارك چيتگر

6- پارك لاله

7- هيچ كدوم


سوال پنجم:به نظرتون مسابقات هر چند وقت يك بار برگزار شه خوبه؟

1- دو هفته اي يك بار

2- ماهي يك بار

3- دو ماهي يكبار (مثلاً ماههاي زوج يا فرد)

4- سالي يك بار


سوال ششم: اگه فرض كنيم تو مسابقات بعدي بخواين شركت كنين دوست دارين با كدوم بلاگر هم تيمي باشين؟ (مهم نيست بلاگري كه مي‌گيد گفته باشه ميام تو اينجور مسابقات، هم‌چنين هدف انتخاب بهترين وبلاگ نيست! به مسابقه‌اي كه بالا انتخاب كردين فكر كنيد و ببينيد دوست داريد تو تيم كي باشين؟ به اينكه بتونين ببريد فكر كنيد!) در ضمن جواب به اين سوال يه جورايي اجباريه و جواب سفيد از قرعه كشي خارجتون مي‌كنه. گفته باشم!.

براي شركت تو اين مسابقه و با هدف تجميع آرا! لطفاً كامنتي حاوي 5 عدد و نام يك بلاگر براي اين پست ارسال كنيد. كامنتتون مي‌تونه همچين چيزي باشه:

"سوال اول:1- سوال دوم:1- سوال سوم:1- سوال چهارم:1- سوال پنجم:1- سوال ششم بلاگفا"

زمان شركت تو مسابقات از همين الانه كه داري مي خوني! تا ساعت 24 روز جمعه 28 آبان. فعلاً هم قصدي واسه تمديدش نداريم.

قرعه كشي بين تمامي كساني كه به كل سوالات پاسخ داده باشن در اولين قرار وبلاگي بعدي كه جناب صفر و نيم بذارن به صورت حضوري و در حضور نمايندگان فدراسيون جهاني برگزار ميشه و همون جا برنده اعلام ميشه و اگر باشن كارت بانكي و كارتهاي زرد و قرمز بهشون داده ميشه و زمان بندي ساير جايزه‌ها هم مكتوب بهشون اطلاع داده ميشه. قبل از اون نتايج نظر سنجي تو همين وبلاگ اعلام ميشه.

از تمام دوستاني كه تو بازي شركت مي‌كنن خواهشمنديم با توجه به تاثير نتايج اين بازي بر برنامه‌هاي بعدي لينك اين پست رو تو وبلاگشون بذارن و از خوانندهاشون بخوان كه تو اين بازي شركت كنن. باز هم تاكيد ميشه كه اشكالي نداره اگه تو وبلاگ خودتونم به سوالا پاسخ بدين ولي اينجا كامنت بذارين كه هم تو قرعه كشي باشين و هم ما بتونيم يه جمع بندي داشته باشيم از نظرات بچه ها.

بعداً نوشت ضروري: تا حالا ديدين تو اين عروسيا ميگن دستا شله؟ اين همه آدم اومدن اين پست رو خوندن فقط 75 نفر تو نظرسنجي شركت كردن. سيم ثانيه وقت بذاريد جواب بدين به 5 تا سوال. با اين كار به بهتر شدن بازيهاي بعدي كمك مي كنين. دوستاني كه نبودن روز جمعه و عزيزان شهرستانيم نظر بدن. واسه اونام برنامه داريم!

روايت مختصر! ماركوپلوي دم كشيده از ما وقع ليگ هفت سنگ

با توجه به عدم حضور برخي از وبلاگ خوانان مقيم مركز و غير مركز در قرار امروز واجب كفايي است كه گزارشي مكتوب از قرار وبلاگي امروز و جام هفت سنگ براي اين دسته از عزيزان نوشته بشه. گفتن نداره كه دوستان حاضر در قرار هم كه به علت كثرت سوژه! متوجه برخي از جزييات نشدن مي‌تونن از اين گزارش مستفيض شن.

1- واسه اينكه هي نپرسين كه اصلاً اونجا چه خبر بود و جام هفت سنگ چيه همين اول ميگم و به قول جنوبي ها خِلاص! 50-60 تا آدم بيكار عصر امروز جمع شده بودن هفت سنگ بازي كنن و يه 20-30 نفر از اونام بيكار تر اومده بودن هفت سنگ بازي كردن اونا رو تماشا كنن. شديم 8 تا تيم دو بدو بازي كرديم. تيم هالوچه ها اول شد و مسلماً يكي هم دوم! گفتن نداره (ريا ميشه!) كه تيم ماركوپلو دم كشيده با رشادت بازيكنانش مقام نايب قهرماني رو به دست آورد و به مسابقات جهاني راه پيدا كرد!

2- من طبق زمان اعلام شده (راس ساعت 1.5) تو محل بودم و ديدم كه 40 نفري اومدن. اول فكر كردم اينجا پارك پرديسانه مريخه. بعداً با ديدن چهره آشناي برخي از دوستان فهميدم درست اومدم. ملتمسانه به درگاه بار تعالي دعا مي‌كنيم اين خوش قولي دوستان در قرارهاي ديگشون هم بروز پيدا كنه!

3- تنها دو نفر با پوششي متفاوت براي بازي اومده بودن. جناب گوريل فهيم با لباس ورزشي اومده بودن و جناب صفر و نيم با كت شلواري كه براي جلسه خواستگاري ابتياع كرده بودن!

4- علي رغم آه و حسرت خوانندگان مقيم غير مركز، دو نفر شركت كننده غير تهراني داشتيم. عزيزي از مشهد و دوستي از بوشهر تشريف آورده بودن. ياد بگيرين دوستان شهرستاني. (من نميگم كه دوست بوشهريمون بعد از اومدن براي كاري به تهران از قرار مطلع شده بودن كه شما كمي غيرت نشون بدين. واسه همين خوانندگان شهرستاني اين تيكه رو نديده بگيرن!)

5- اعضاي فيسا (فدراسيون جهاني هفت سنگ، اون س مال سنگ نيست منظور seven stone مي‌باشد!) همكاري خوبي نشون داده بودن و چهار تا داور براي اين مسابقات فرستاده بودن. واقعا دستشون درد نكنه. داوري خوب بود فقط يكي از داورا حواسش به عكس گرفتن بود تا داوري كردن، يكيشون بعضي وقتا جا داوري وسطي بازي مي‌كردن، دو تا بقيه هم خودشون بازيكن بودن!

6- انعطاف و احترام به نظرات جمع تو مسابقات موج مي‌زد! قوانين مسابقات يه هف هش (همون 7-8) باري عوض شد و هر تيمي با يه قانوني بازي مي‌كرد. تغيير قوانين اين فايده رو داشت كه الان دوستان هر كدوم به تنهايي مي‌تونن كتاب "قوانين هفت سنگ: از آغاز تا كنون، از محله ما تا محله شما" رو بنويسن!

7- (اين شماره رو لطفاً با لحن عادل فردوسي پور بخونين) من ملتمسانه از اعضاي محترم كميته فيسا خواهش مي‌كنم كه براي مسابقات بعدي از سنسور تشخيص لمس توپ، تو لباس شركت كنندگان استفاده كنن تا بحث "خوردي"  "نخوردم" از هفت سنگ كشورمون واسه هميشه حذف بشه. تو همه جاي دنيا اين مساله حل شده و من نمي‌دونم چرا اينجا بايد گيسي و گيس كشي داشته باشيم. 

8- مراسم اهداي مدال با نظم و ترتيب خاصي! برگزار شد كه در شماره‌هاي آتي شرحش اومده. فقط ميزان رشوه رد و بدل شده اين وسط معلوم نبود. رشوه‌اي كه باعث شد مدال برنز به شخصي داده بشه كه اصلاً تو مسابقات شركت نكرده بود!

9- يكي از پر رنگ ترين مسائل تو بازي تيمها اعتراض بود. فرقي نمي كرد به چي. همه معترض بودن. به رنگ توپ، به تعداد اضلاع سنگهاي هفت سنگ، به قانون توقف نداريم، به سايز پاي اعضاي تيم مهاجم، به خشانت دوستان سنگ چين و نذار سنگ بچين!، به مزه شكلات توزيع شده، به رنگ كارتهاي داور، به امكانات كم دهكده بازيها و ... . خلاصه به همه چي اعتراض مي‌شد.

10- پيشنهاد اخلال گرايانه من براي انجام بازي وسطي به شدت مورد استقبال قرار گرفت و گروهي از حضار شروع كردن به بازي هفت سنگ. با تغيير قوانين كه مطابق با نظرات ما هم بود، خطر انحلال مسابقات از بيخ گوش ليگ هفت سنگ گذشت!

11- نمايندگان فدراسيون جهاني از دو تيم اول و دوم رسما براي مسابقات جهاني سال آينده دعوت كردن. از كليه اعضاي اين دو تيم از همين حالا خواسته ميشه برن دنبال كاراي پاسپورتشون! مشخصاتتون رو هم بدين به سرپرست تيم تا به موقع ارسال بشه و به سرنوشت استقلال قلعه نويي دچار نشيم!

12- منسجم‌ترين و هماهنگ‌ترين! تيم مسابقات، تيم آريشكا بود كه از قبل حتي ياركشي هم كرده بودن. فقط نمي دونم چرا نوبتشون شد جا زدن! و سه هيچ بازنده اعلام شدن. خوبي اين حركتشون اين بود كه يه تيم بدون بازي كردن رفت نيمه نهايي!

13- استعداد برخي از عزيزان در مخفي كردن توپ بسيار بالا بود. جمعي از دوستان مورد توجه "كميته استعداد ياب پر يا پوچ همايوني" قرار گرفتن و از اونها براي مسابقات دربار همايوني دعوت به عمل اومد.

14- تيم ماركوپلو علاوه بر مقام نايب قهرماني موفق شد جايزه ويژه "استفاده كننده ترين تيم از وقت آزاد" رو هم كسب كنه. ما تونستيم در فواصل سه مسابقه اي كه برگزار كرديم كلي وسطي بازي كنيم، پشت سر بقيه غيبت كنيم!، چند دست گل يا پوچ بازي كنيم، با هم ديگه اتل متل توتوله بازي كنيم، چيپس و پفك و آب معدني "معقول" بخوريم، ....

15- شاهكار مراسم اهداي جام، رقص جام بود كه توسط عناصر معلوم الحالي مانند و.و ، ن.ب و ص.ن انجام شد. خواهران و برداران ارزشي تنفر و انزجار خودشون رو از چنين حركات زننده‌اي با فريادهاي "اين كمره يا فنره" و " ... بايد برقصه" "خانما دس، آقايون رقص حالا برعكس!" نشون دادن.

16- من خسته شدم از بس نوشتم شما خسته نشدين؟ 




لذت شيرين آخر شدن!

از همون سالهاي اول تغيير نظام شاهنشاهي به حكومت اسلامي، مخالفت دولت ما با آمريكا و بخش مهمي از كشورهاي توسعه يافته شروع شد. گيس و گيس كشي ما با اونا اوج و فرودايي داشته ولي هميشه بوده.  بعضي كشورها تو اين سالها رفت آمد داشتن به شعار "مرگ بر" ما تو نماز جمعه و بعضي هاشون مثل آمريكا كرسي دائم داشتن.

هميشه حضرات مسئول تو اين سالها تو چش و چارمون كردن كه هدف از اين مخالفت با جهان غرب تلاش براي دو قطبي كردن نظام سلطست و هميشه دولتمردان ما اعتقاد داشته و دارن كه كشورهاي مظلوم جهان طرفدار ما هستن و تو جبهه ما هستن. شايد روي كاغذ اينجوري باشه. ممكنه مردم 20 تا كشور همين الانم با احترام از رئيس جمهور ايران ياد كنن و براش هورا بكشن. من خودم ديدم آدمايي رو از كشورهاي ديگه كه تلاش ايران براي وايسادن تو روي غرب رو ستودن.

اما اينجا دو تا نكته هست كه معمولاً ديده نميشه. يكيش اينه كه اين حضرات (كه بيشتر تو كشورهاي آفريقايي و عربي ديده ميشن) چقدر حاضرن بيان جاي ما و تو كشوري زندگي كنن كه مردمش به خاطر شاخ و شونه كشيدن دولت براي همه دنيا عقب موندن و دارن سختي مي‌كشن؟ اونا خودشون تو كشورهاشون با همه دنيا به خصوص امپرياليسم جهان خوار و شيطان بزرگ رابطه دارن و طبيعتاً بهره‌مند از فوايد رابطه مسالمت آميز با جهان خارج. اينجاست كه ميگن مرگ خوبه ولي براي همسايه.

دوم اينكه بر فرض پذيرفتن حمايت مردم برخي از كشورا از رويه دولتمردان حكومت اسلامي، اين سوال مطرحه كه آيا دولتمردان اين كشورها هم برا ايران هورا مي‌كشن و نظرشون با نظر مردمشون يكيه؟ تو قواعد بين المللي روساي جمهور و نمايندگان دولت حضور دارن و نظر اونها باعث اعتبار يا بي اعتباري يه كشوري تو دنيا ميشه. تجربه رفتارهاي اين كشورهاي به ظاهر دوست به دفعات نشون داده كه فرض يكسان بودن نظر مردم و دولت از بيخ و بن غلطه.

اينجاست كه آدم از خودش مي‌پرسه كه ما واقعاً تو اين 32 سال چه بهره‌اي برديم از پافشاري روي اين سياست دشمني با جهان كه هنوز داريم ادامش مي‌ديم؟

انگيزه اين پست خبر تاسف باري بود كه تو يكي از سايتا خوندم. سازمان ملل يكي از جاهاي هست كه به سبب حضور همه كشورها و راي برابر اونا محك خوبيه واسه سنجش صحت و سقم نظرات حضرات. در نشست مجمع عمومی سازمان ملل راي گيري بوده براي شورای اداری «زنان سازمان ملل». سهم قاره آسيا از 41 كرسي 10 كرسي بوده و كلاً از آسيا ده تا كشور از جمله ايران نامزد بودن. همه چي خوب و خوش بوده كه دقيقه 90 كشور تيمور شرقي!! هم نامزد ميشه و كانديداها ميشن 11 تا و راي گيري برگزار ميشه. نتيجه؟ حدس زدنش مشكل نيست. ايران ميشه يازدهم در بين 11 كشور! ايران تنها ۱۹ رای مياره و تيمور شرقي كه دهم شده 36 راي. فاجعه اونجاست كه تيمور شرقي كشوريه كه به تازگي (هشت سال پيش) از اندونزي جدا شده و استقلال پيدا كرده! اينجاست كه بايد پرسيد: به كجا چنين شتابان...

نگاهي به قسمت و تقدير از زاويه‌‌اي بديع!

تصوير شماره 1:

روز / خارجي!

اومدم از خونه بيرون تا كمي خريد كنم. تو پارك كوچيك سر كوچه يه گربه خوشگل رو چمنها داره بازي مي كنه و سعي مي‌كنه دم خودشو شكار كنه. ميرم پيشش و اونم فرار نمي كنه. يه خورده نوازشش مي كنم و اونم با بستن چشماش همراهيم مي‌كنه. حس مي كنم گرسنه باشه. ميرم سوپر و بعد از برداشتن خريدام به سوپري مي‌گم دو تا كوكتل بده. ميگه چي باشه ميگم فرقي نمي‌كنه، ارزونترينش! طرف يه نگاه حاكي از تعجب ميندازه و كوكتلا رو ميذاره رو ميز و حساب مي‌كنه. ميام بيرون و هر چي نگاه مي‌كنم خبري از گربهه نيست. انگار آب شده رفته تو زمين . يه خورده دنبالش مي‌گردم و به خودم ميگم: خب قسمتش نبود...

تصوير شماره 2:

روز / داخلي!

نشستم روي اوپن آشپزخونه و دارم به ساندويچ كوكتلي كه درست كردم گاز مي‌زنم. به اين فكر مي كنم كه آخرين ساندويچي كه خوردم كي بوده و اينكه چرا اين قدر ساندويچه داره مزه مي‌ده. براي هزارمين بار به خودم ميگم كه بعد نيست گاهي از اين حركتا از خودم بروز بدم و خودمو به ساندويچي مهمون كنم. اما مي دونم كه ساندويچ بعدي رو هم يه جاي كل كثيف كه انتخاب ديگه‌اي جز ساندويچ ندارم خواهم خورد. ساندويچ تموم شده و من در حال مزه مزه كردن نوشابه به خودم ميگم: خوب قسمتم بود...

اتمام حجت ماركوپلو دم كشيده

در صفحات گذشته خبر داده بوديم به شما آن هفت سنگ گران مايه {را} / حجت را بر شما تمام كرديم با آنچه در اين سطور نگاشتيم / بدانيد و آگاه باشيد كه در جمعه فرا رو {همانگونه} كه در قبل بشارت داده بوديم ليگ هفت سنگ برقرار است و حضور ما در آن استوار / بانيان اين رخداد مقدر نموده‌اند {كه} هفت سنگ بازان خواهان جست و خيز در هواي پاييزي و {ايضاً} تماشا كنندگان سر خوش، برابر با ساعت 1:30 در پارك پرديسان حضور بهم رسانند / اگر از تو پرسند كه كجاي پارك به آنان بگو هر آينه اشارتي ز جانب ما بس تا جويندگان يابند هر آنچه خواهند / بر خوانندگان گيج لازم است براي يافتن محل اجتماع در آن {پارك} نخراشيده به اين محل رفته و شير فهم شوند / بدانيد و آگاه باشيد عذابي است عظيم بر خلف وعده كنندگان / {آنان كه} گفتند مي‌آييم و نيامدند /  و آنان كه مي‌توانند بيايند و نمي‌آيند {نيز مستوجب عقوبتند} / خردمندان آگاهند از مزاياي حضور در قرار جمعه / به بي‌خبران هيچ نمي‌گوييم تا در بي خبري خويش بمانند!

پ.ن: هر كسي كه اين نوشته رو مي‌خونه واسه 20 نفر كپي پيست كنه و مطمئن باشه تا روز جمعه يه خبر عالي مي‌شنوه. من خودم اين كارو كردم. آخري رو كه فرستادم يه مشكلي كه مادرزادي داشتم خوب شد. يه نفر بي توجهي نشون داد و اين كارو نكرد توپ هفت سنگ خورد تو سرش مرد!

روشنگري من باب وجه تسميه ماركوپلو دم كشيده بودنمان

تو اين مدت كه اينجا مي نويسم بعضي وقتا كامنتايي داشتم كه اين ماركوپلو دم كشيده يعني چي؟ به دو سه نفري قول داده بودم كه يه پست در اين باره بنويسم. ديشب وقتي يكي از خواننده هاي اينجا گفت يه نفر يه جايي ماركوپلو رو خونده مار كوپولو (كپل همون چاق) ديگه حجت تموم شد و مصمم شدم روشنگري كنم در اين زمينه.

روزي كه اين وبلاگ رو درست كردم يه نيم ساعتي داشتم به اسمش فكر مي كردم. من به اقتضاي رشته‌اي كه خوندم (من مديريت خوندم گرايش بازاريابي) هميشه سر و كارم با برند (مارك يا نام تجاري) بوده و مفهوم نام گذاري براي بچه‌‌هاي رشته ما با بقيه فرق داره. دوست داشتم اسم اينجا هم جالب باشه هم تو ذهن بمونه و هم بي معني نباشه. يادم نيست چه جوري رسيدم به كلمه ماركوپلو ولي چيزي كه باعث شد ازش خوشم بياد اين بود كه همه ماركوپلورو مي‌شناختن و اسمش مترادفه با سفر كردن و تجربه هاي زياد. از اونجايي كه اكثريت وبلاگ نويسا كم سن تر از منن* خوب تا اينجاي قضيه حل بود. بحثي درش نيست كه من با تجربه تر از اون اكثريتم و مي‌تونم ماركوپلو شون باشم.

كلمه ماركوپلو به تنهايي به دلم نمي نشست. توجهم به كلمه پلو ته اسم جلب شد و اولين چيزي كه براي پلو به ذهنم رسيد دم كشيده بود. پلو دم كشيده به نظرم تركيب جالبي اومد و خود دم كشيدگي هم باز بر مي‌گشت به تجربه داشتن و جا افتادن و مسلماً كسي كه از 30 سال رد شده باشه دم كشيده محسوب ميشه!

خلاصه اينكه كلمه ماركوپلو دم كشيده خلق شد و دوسش داشتم شد اسم وبلاگ. با توجه به اين توضيحات واضح و مبرهن است كه:

- اين جانب كپل نيستم.

- دُم ندارم كه دمم بخواد كشيده باشه!

- خودمم مي‌دونم كه كلمه دم كشيده بدون كلمه پلو بي معنيه. ولي به اون كلمه پلو دقت بفرماييد.

- من اينجا با هر كي كه ادعاي ماركوپلو بودن داره دعوايي ندارم (عزيزي فرموده بودن تو كامنتا كه چون هفته‌اي 3000 كيلومتر سفر مي كنن پس ايشون ماركوپلو هستن) شما ماركوپلو باش ما هم ماركوپلودم كشيده خودمون هستيم. دنيا به آخر نمي‌رسه كه بابام جان.

در ضمن مشغول ذمبه! هستيد اگه فكر كنيد كه من با اين اسم مي‌خواستم تجربيات و فهم و كمال خودم رو با دو بار تاكيد (ماركوپلو و دم كشيدگي) فرو كنم تو چشتون. باور بفرمايين هدف اين بود كه وقتي كسي اين اسم رو مي‌بينه بگه چه بامزه و تو ذهنش بمونه. كه من مطمئنم شما گفتين و تو ذهنتون مونده!


*: اينم بايد بگم كه سنم رو گفتم قبلاً؟ به آدرس وبلاگ يه نگاه بندازيد. هر كي از من بپرسه چندي هستي جوابم اينه كه پنجاه و هشتي هستم. اين پنجاه و هشتي (يا 58 اي) همون 58e خودمونه ديگه. خداييش اينو هم كسي نفهميده بود؟


پ.ن: دوست دارم دوستاني كه اينجا رو مي‌خونن تو كامنتا بگن كه چه برداشتي داشتن از اسم من اولين بار. جون هر چي مرغه همه نيايد بگيد كه من همه اينايي كه گفتي رو فهميدم. راستش رو بگيد. راستگويي چند سال يه بار خوبه به خدا. واسه بدنتون خوبه!

بعدا نوشت ضروري: دوستاني كه كامنت ميذارن به اين نكته توجه كنن كه من بدم نمياد بدونم اولين بار چجوري اومدين اينجا و حستون چي بوده وقتي اسمو ديدين. اما اينو در نظر داشته باشين كه من مي‌خوام بدونم اولين بار وقتي اسم اينجا رو ديدين چه جوري اونو خونديد و معنيش چي رسيد به نظرتون؟ عالي ميشه اگه همه اينا كه گفتم رو بگيد.

به ... رفتن تجديد خاطره ماركوپلو با يك فيلم قديمي

تو اين سالها همه مون با موضوعي به اسم سانسور بزرگ شديم و واسمون چيز غريبه‌اي نيست. اون اولا بسته به حرفه‌اي بودن يا آماتور بودن سانسورچي محترم بعضي وقتا مي‌شد فهميد كجاهاي فيلم قيچي خورده وبعضي وقتا نميشد. هر چند با گذشت زمان و بزرگتر شدن ما قضيه فرق كرد و ما هم حرفه‌اي شديم و ديگه تقريباً هميشه مي‌تونستيم بفهميم كجا سانسور شده. من از بچگي فرمولي داشتم واسه ديدن فيلم از تلويزيون خودمون. ملاك هميشه واسم خود فيلم بود و اينكه آيا فيلم شاهكاري داره پخش ميشه؟ به نظرم مي‌ارزيد كه يه فيلم خوب رو با وجود چند تا سانسور از تلويزيون ببيني. دوبله بودن فيلما با دوبلرهاي محشر مهمترين انگيزه بود واسه ديدن فيلم از رسانه ميلي! به مرور دو تا چيز كار رو خراب كرد. يكي اينكه به مرور كار به جايي رسيد كه ديگه فيلم بدون صحنه! تو هاليوود توليد نميشد و ديگه اينكه كم كم سانسور چي‌ها به اين نتيجه رسيدن كه فقط حذف صحنه ها كافي نيست و بعضي وقتا سعي كردن كه توطئه‌‌هاي شيطان بزرگ و صهيونيست ها رو از دل فيلما كشف كنن و سانسورش كنن. يعني يه جورايي ماموريت سانسورچي‌ها از حفظ بسته موندن چش و گوش ملت رسيد به حفظ امنيت ملي و كيان اسلام و خدا!

اينجوري شد كه عوض كردن ديالوگا شروع شد و حتي پلانها و سكانسها و حتي شخصيتهايي كمپلت از فيلم حذف شدن. يه جاهايي مثل فيلم تروا* تاريخ عوض شد و يه جاهايي هم مثل فيلم مه* كلاً موضوع و هدف فيلم به ... رفت.

اينا همش باعث شده بود كه من تو اين چند سال فيلمي رو از تلويزيون نبينم. چيزي كه باعث نوشتن اين پست شد سانسور فيلماي ايراني بود كه دقيقا رسيده به همين مسير. يكي از كانالهاي ماهواره داشت فيلم خانه‌اي روي آب بهمن فرمان‌آرا رو نشون مي‌داد. من اين فيلمو سالها پيش ديده بودم و واسه تجديد خاطره نشستم به ديدنش. تجديد خاطره‌اي كه چيز شد بهش رفت پي كارش!

فيلمايي كه اين شبكه هاي درپيت نشون ميدن از همين سي دي هايي است كه تو بازار ايران به فروش مي‌رسه و بعيده كه اونا خودشون فيلمي رو سانسور كنن. كسايي كه فيلمو ديدن مي‌دونن كه فرمان آرا حرفشو تو سكانس هاي آخر فيلم مي‌زنه. تو نسخه توزيع شده از فيلم نه تنها سكانس پاياني كمپلت حذف شده بود بلكه چندين پلان اصلي هم حذف شده بود. موندم با اين همه وسواس! مرض دارن به فيلمنامه طرف مجوز ميدن يا بهش پروانه ساخت ميدن؟

*1: تو ورژن نشون داده شده از فيلم تروا تاريخ تحريف شده بود. با وجود شهرت هلن تو تاريخ و اينكه جنگ تروا و كشته‌شدن آشيل واسه خيانت هلن به شوهرش بوده، تو فيلم وطني هلن دختر پادشاهي بود كه آمپر چسبونده بود و حمله كرده بود به تروا!

*2: فرانك دارابونت فيلمي ساخته به اسم مه. تو فيلم يه سري از اهالي شهري كوچيك توي يك مه شديد گير مي‌كنن تو يه فروشگاه و هر كسي خارج ميشه به وسيله هيولاهاي بيرون كشته ميشه. بحث اصلي اين فيلم درباره اعتقاد و اميد به رستگاري و نجات و اين چيزا بود. پلان آخر فيلم تو پخشش از صدا و سيما حذف شده بود. پلاني كه اگه نبينيش كل فيلم مي‌چرخه و اصلا برداشتي كاملآ متضاد از فيلم ميشه. جالبيش براي من اين بود كه چيزي كه تلويزيون ايران نشون داد يه جور تبليغ نيهيليسم (پوچ گرايي) بود و اونچه تو اصل فيلمه بيشتر به ديني كه حضرات سنگشو به سينه مي‌زنن نزديك بود! اينجاهاس كه آدم شك مي‌كنه به شعور حضرات سانسورچي...

بعداً نوشت: عسل بانو پس از مطالعه اين پست نظر دادند كه در نسخه وطني تروا هلن به عنوان دختر پادشاه (منلاس) معرفي شده بود نه خواهرش. به همين دليل متن نوشته شده اصلاح شد.

قر و قاطي: نوستالژي، بازي، قرار وبلاگي، فراخوان، بار عام ...

تا اونجا كه من مي دونم يه سري از خوانندگان اينجا از بچه هاي نسل play satation و computer نيستن. كسايي كه وقتي بازي‌هايي مثل NES (همون آتاري) و يا با كمي چاشني مرفه بي دردي Sega اومد به بازار ديگه از دوره بازي كردنشون گذشته بود...

متولدين سالهاي 54 تا 61 مي‌فهمن من چي ميگم. اونايي كه قبل اين سالها به دنيا اومدن كه من بميرم براشون با اون بچگي غريبانشون! اونهايي هم كه بعد ها به دنيا اومدن سرازير شدن به دنياي تكنولوژي و عمراً بفهمن درد ما متولدين اين سالها رو ...

ماها بچگي و نوجوني هامون پر بود از وقت خالي! مصيبتي بود واسه خودش پر كردن اوقات فراغت. اون روزا نه تلويزيون برنامه اي داشت و نه ماهواره اي بود نه فيلم ديدني در كار بود و چه خوشبخت بودن بچه‌هايي كه خونواده‌هاي شلوغ داشتن و ايضاً چه سعادتي داشتن اونهايي كه ميتونستن ولو باشن كف كوچه ها...

بر و بچز! مقيم كوچه مي تونستن از منوي متنوعي نسبت به بقيه برخوردار باشن. كم نبود بازيهايي كه مي‌تونست يه گلله بچه كچل قد و نيم قد رو تا عصر بكشونه و سرگرمشون كنه. گل كوچيك بود، استپ هوايي، شوت يه ضرب، تيله بازي، الك دولك، خر پليس، دستش ده، زو، لي لي، گانيه، وسطي ....

زياد بودن اين بازيها. من يكي جزء محرومين از كوچه بودم و مادرم نمي‌ذاشت زياد برم تو كوچه. گهگداري كه مي‌رفتم يكي از بازيهايي كه تو ذهنم مونده هفت سنگ بود. هفت سنگ رو تو كوچه جلوي درخونه بازي مي‌كرديم و جاي چيدن سنگا هميشه جلوي در پاركينگ خونه ما بود. شايد هفت سنگ يادم مونده به خاطر توپ چرمي نازنينم كه تو بازي رفت زير ماشين و تركيد!

القصه هفت سنگ يكي از نوستالژي هاي دوران كودكي ماست. با خبر گشتيم كه جناب مستطاب صفر و نيم فراخوان دادن واسه مسابقات هفت سنگ. قراره روز 21 ابان جمع شيم و چند دست هفت سنگ مشتي بزنيم! دوستاني كه اينجا رو مي‌خونن اگه دوست دارن بيان. هم با هم آشنا مي‌شيم (يه جور قرار وبلاگي) هم اينكه ياد بچگيمون مي‌كنيم. خدا رو چه ديدي شايد با خوانندگان وبلاگ ماركوپلو دم كشيده يه تيم تشكيل داديم و جام به ما رسيد!

خلاصه كه روز جمعه هفته آينده دوست مي‌داريم كه تك تك شما را آنجا چه به عنوان بازيكن و چه به عنوان تماشاگر (ايضاً تشويق‌گر!) ببينيم. گفتن نداره كه آموزش بازي براي دوستان نسل انفجار تفريحات! برقرار بوده و قرار است بازيگران حرفه‌اي و آماتور شانه به شانه هم بازي كنند.


پ.ن: بايد منصف بود. تفريح نداشتن و تو كوچه نرفتن بركات زيادي داشت. مهمترين فايدش اين بود كه من از 7 سالگي كرم كتاب بودم و هر كتابي دستم مي‌رسيد مي‌خوندم و خيلي چيزا ياد گرفتم تو زندگيم از خوندن اون همه كتاب. دومين فايدش اين بود كه من از 10 سالگي بازي با ورق رو حرفه‌اي شدم و از همون سن و سال با آدم بزرگا مي‌شستم و حكم يا شلم بازي مي‌كردم!

پ.ن2: دوستان وبلاگ نويس لطف كرده پستي در اين باره نوشته و به پرشور شدن مراسم كمك نمايند. خدواند شما را در جوار خود و در سايه مرحمت خويش قرار دهد آمين!

و اما هزار نكته باريكتر از موي كشف شده در سفر به خطه گيلان

سفر ما بر خلاف تصور برخي از دوستان با تور نبود و با جمعي از دوستان دوران ليسانس رفته بوديم. محل استقرار شهر صومعه سرا بود و ما كلا سه روز اونجا بوديم. اونچه در ادامه اومده مكاشفات من از اين سفره كه ممكنه واسه بعضيا لوس باشه و ممكنه بگن خوب كه چي. ولي وضوع اينه كه من اينا رو واسه اونايي نوشتم كه اين نكات گهربار رو به گوش جان مي‌شنوند و در سفرهاي خود مورد مداقه!! قرار مي‌دهند.

1- اولين بار بود كه من چشمم به جمال اتوبان قزوين رشت روشن مي‌شد. اگه از اون تيكه تهران كرج بگذريم خيلي تجربه باحالي بود. هر چند من نفهميدم اينا كه اتوبان رو ساختن و وقت و پول صرف كردن، چرا 2 لاين داره بعضي جاهاش؟

2- عرف اينه كه تو اتوبان عوارضي اول پول ميدي و انتهاي مسير برگه رو به عوارضي بعدي ميدي. ممكنه تو مسيري دو تا شهر باشه يا اتوبان دو تيكه باشه و طبيعتاً تعداد عوارضي‌ها برابره با تعداد مسير ضرب در دو. براي اولين بار تو اتوبان به هر عوارضي مي‌رسديم پول مي‌گرفت و نرخ ها هم متفاوت بودن! كلن تو مسير سه تا عوارضي بود كه هيچ كدومم بهم ربطي نداشتن!

3- تو مسير موفق به كشف جديدترين تكنيك شماره دادن به در و داف عزيز شدم! واسه بهره بردن از اين خلاقيت اين عكس رو ببينيد

http://a9173.persiangig.com/DSC05651.JPG

4- بعد از يه وقفه ده ساله يه بار ديگه رفتم جاده اسالم به خلخال كه باز هم لذت بخش بود. عكس زير رو هم واسه اوناي كه تا حالا نرفتن گذاشتم. من اونجا داشتم با موبايل حرف مي‌زدم نشد زياد عكس بگيرم. اين باشه علي الحساب!

http://a9173.persiangig.com/DSC05418.JPG

5- رفتن به قلعه رود خان كه به صورت مبسوط تو پست قبل تعكيس (بر وزن تشريح به معناي شرح دادن با عكس!) شد. تو مسير فومن به قلعه رود خان چيزي كه واسم جالب بود رفتار مشترك گاوها و برخي از آدمها تو جاده بود. تصور بفرماييد كه داري تو يه جاده خارج از شهر با سرعت 60 كيلومتر در ساعت ميري يهو يه گاو يا يه آدم با سرعت 10 متر در ساعت هوس مي كنن از جاده رد شن. تازه اين خوبش بود بعضيا كه هوس داشتن از رو خط سفيد برن. گاوا رو ميشه يه جورايي قبول كرد گاون. ولي خداييش آدما كه توشون هم بچه بود هم جوون هم بزرگسال چه دليلي دارن كه ماشيناي عبوري رو به چيزشونم حساب نكنن و تو جاده واسه خودشون قدم رو كنن؟ باور كنين كه يه جاهاي آدم مخش ديگه نمي‌كشه. اين يه جور كم محليه؟ لجبازيه؟ نترسيه؟ اعتراضه؟ چيه خداييش؟ اگه كسي از شهرها يا روستاهاي كنار جاده اي اينجا رو مي‌خونه لطف كنه روشنگري كنه! (توضيح واضحات: من قصد توهين به اهالي شمال رو نداشتم قصدم بيشتر فهميدن علت رفتار آدمايي بود كه ميشد حدس زد يه جورايي عمدي اين كارو مي‌كنن. جاده اي كه ما توش بوديم فرعي نبود و بعضي ها آشكارا از وسط جاده مي‌رفتن!)

6- در كل مسير قلعه رود خان به اين فكر مي‌كردم كه واقعا لشكري حال داشته اين همه راهو بره؟ اون روزا كه پله‌اي در كار نبوده جناب حاكم چجوري مي‌رفتن اون بالا؟ با اسب؟ پاراگلايدر؟ يا اصلا اونجا به دنيا ميومدن مثل جسي؟

7- جسي اسم من در آوردي ما براي سگي بود كه اون بالا تو قلعه بود. كلاً اين چند روز هر جا رفتيم كلي سگ خوشگل ولگرد پلاس بودن كه به شدت نيز لوس تشريف داشتن. دوستان زياد تلاش كردن جسي رو بيارن پايين. هر كاريش كرديم نيومد باهامون. گفت من اينجا به دنيا اومدم همين جام چالم مي كنن. هر چي وعده وعيد داديم بهش قبول نكرد بياد شهر با ما! يه عده از بچه ها اعتقاد داشتن كه از تنبليشه كه نمياد. حال نداره 1000 پله بياد پايين ميگه من اينجا ريشه دارم!

8- طبق معمول جاهاي ديدني در ايران، مسيرهايي از قلعه هم به روي عموم بسته بود و عيشمان را منقص كرد!

9- تو مسير برگشت تابلوي موزه مردم شناسي گيلان رو ديديم و گفتيم بريم يه سر ببينيم. چون دو نفر از همراهانمان مانتو تنشان نبود و با كاپشن بودن نذاشتن بريم تو و گفتن يه چيزي دور كمرشون ببندن بريد تو! مسمله كه ما هم حاضر به پذيرش اين خفت نشديم و اصلاً بي خيال ديدن موزه شديم. اونچه جالب بود اين بود كه تابلو موزه نشون مي‌داد زير نظر ميراث فرهنگيه ولي دم در يه سپا.هي قلچماق كنترل مي‌كرد به خطر افتادن اسلام رو و هم زمان بليط نيز پاره مي‌كردند!

10- تو مسير برگشت تو رودبار ايستاديم براي زيتون خريدن. تكنيك فروشگاها واسه جلب مشتري جالب، هماهنگ، اثرگذار و البته بودار بود! ببينيد:

http://a9173.persiangig.com/DSC05627.JPG

بازگشت ظفرمندانه به منزل!

چند ساعتي ميشه كه رسيدم خونه و در راستاي حفظ سنت حسنه خوش قولي عكسهاي قلعه رود خان رو آپلود كردم. عكس‌ها رو من با دوربين دوستم گرفتم. صفحه نمايش دوربينشون سوخته بود و من بايد عكسا رو با چشمي دوربين مي‌گرفتم و هيچ حسي هم نسبت به تار شدن يا نشدنش نداشتم و در نتيجه نمي‌تونستم هيچ تنظيماتي رو هم اعمال كنم. با مشقت! فراوان چند تا عكس گرفتم كه اينجا مي‌تونيد ببينيدشون. عكسا دو قسمتن. يه قسمت از جنگلي گرفته شده كه بايد براي رسيدن به قلعه از اون عبور كرد (يا بهتره بگيم بالا رفت!). طول مسير رسيدن به قلعه رو سنگفرش كردن و اكثر مسير پله پله هست. روايتي هست كه تعداد پله ها 1000 تاست. به نظر من كمتر اومد و يه جاهايي پله نبود اصلاً. قسمت دوم درباره قلعه و فضا و چشم انداز اونه.

http://www.yogile.com/f1bv2dja#31m

اگر كسي نرفته بود و سوالي درباره قلعه رود خان و نحوه بازديدش داشت بپرسه. اگه جوابي براش داشته باشم حتما همينجا مي‌گم.

در پست بعد گزيده‌اي از سفرنامه اين سفر را مطالعه خواهيد نمود!

در راستای اثبات حیات

صدای ما را از کافی نت سر کوچه بالایی رستوران محرم رشت می شنوید

جای دوستان خالی مسافرتی مبسوط به خطه سرسبز گیلان داشته و داریم.

خدا قسمت کنه شنبه ظهر تهرانم. اومدم نوشتم که معلوم بشه زندم.

تو این چند سالی که من وبلاگ خون بودم زیاد دیدم دوستانی که از سفرشون به قلعه رود خان نوشتن. از یه منظر دیگه که یه کمی خاص تر هست نگاه کردم به این موضوع و خدا قسمت کنه می نویسم تو همین روزا. با چند تایی عکس واسه اونایی که نرفتن تا حالا.

بیشتر بنویسم غذا بهم نمی رسه. فعلاً.

صفرهاي بي‌شمار

كامنت يكي از خوانندگان من رو ياد مادربزرگم انداخت. خدا بيامرزتش. مادربزرگ مادري من سالهاست كه فوت شدن. اون روزا چند ماهي از سال رو خونه ما زندگي مي‌كردن و خدا بيامرز عادت داشت قيمت هر چيزي رو سوال مي‌كرد و با تورم اون سالها وقتي مي‌فهميد فلان چيز شده پونصد تومن يا هزار تومن محكم مي‌كوبيد رو دستش و با تعجب رقمو تكرار مي‌كرد و مسبب گروني ها رو نفرين. سالها بود كه ديگه به خاطر كهولت سن خريد نمي‌كردن و تصويري از گروني سالهاي بعد جنگ نداشتن. اوج اين قضيه موقع صدقه دادن بود كه به نوه‌هاش توصيه مي‌كرد كه هميشه يه پنج تومني صدقه بذارن كنار و اين عدد رشد نكرد با تورم لعنتي اون روزا. واسه مادربزرگ من (كه صداش مي‌زديم ماماني) صدقه همون پنج تومن بود و تا آخر عمرشم همون موند. 

ماماني رفت و نديد اضافه شدن صفرا رو به رقمهاي اين روزا. اگه الان بود و مي‌ديد صفراي روبروي رقماي امروزي رو، مطمئناً فكر مي‌كرد دارن سر به سرش ميذارن و حاضر نمي‌شد قبول كنه. 

اون روزا مادربزرگم هر وقت روزنامه يا مجله‌اي دست يكي از ماها مي‌ديد مي‌پرسيد: "چيزي از كربلا ننوشته؟ نگفتن كي راها باز ميشه؟" و ما هميشه مي‌گفتيم نه. به خودم مي‌گم اگه ماماني الان بود تنها چيزي مي‌تونست خوشحالش كنه اين روزا، همين سوال بود كه اجل مهلتش نداد جوابي غير از جواباي هميشگي بشنوه...

روحش شاد

اينجا VS اونجا

اينجا:

سال 1350 اصغر آقا يه يخچال ميخره 1000 تومن و كلي اهل و عيال خوشحال ميشن با خريدش. يخچال مذكور نزديك 40 سال كار مي‌كنه تا اينكه موتورش مي‌سوزه. اصغر آقا يه يخچال نو مي‌خره ويخچال بي موتور يا بهتر بگيم كمد شبيه به يخچال رو مي‌فروشه 20000 هزار تومن و سمسار محترم هم با گذاشتن موتور يخچال رو مي‌فروشه 70000 تومن. در پي اين سلسله اتفاقات روح انيشتين بابت قانون بقاي جرم ميره رو ويبره!

اونجا:

اصغر آقاي اونا (يا مثلاً ادوارد!) يه يخچال مي‌خره 700 دلار. يخچال همچين خوش و خوشحال داره كار ميكنه كه 7 سال بعد ادوارد يخچالو كه هنوز سالمه به 100 دلار ميفروشه به همسايه تا جيمي پسر 10 ساله همسايه بتونه با موتور اون يخچال، "خنك كننده نوشيدني در پيك نيك" اختراعي خودش رو امتحان كنه! روح انيشتين لبخند مي‌زنه!